زندگینامه امام حسین
امام حسین (علیه السلام)
امام حسین (علیه السلام) در سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال ۶۱ هجری نیز به شهادت رسید. آن حضرت در تمام سال های کودکی اش در کنار جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و با آن حضرت الفتی خاص داشت.
درباره وی و برادرش روایاتی از این دست نقل شد: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه، من احب الحسن و الحسين فقد احبنی و من ابغضهما فقد ابغضنی، حسین منی و انا من حسین.
امام حسین(علیه السلام) در جنگ های جمل، صفین و نهروان حضور داشت و مردم را به جنگ ترغیب می کرد. ایشان در همان مراحل مقدماتی صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت؛ چنان که امام علی (علیه السلام) فرمود: این نخستین پیروزی است که به برکت حسین به دست آمد.
امام حسین (علیه السلام) وفادار به صلح برادر
امام حسین (علیه السلام) در دوره امامت برادرش از سیاست وی کاملا دفاع می کرد. آن حضرت در برابر درخواست های مکرر مردم عراق برای آمدنش به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رای آنها نشد و فرمود: تا وقتی معاویه زنده است، نباید اقدامی کرد.
پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) مردم کوفه ضمن یک نامه تعزیت، از رهبری و امامت امام حسین (علیه السلام) استقبال کردند و وفاداری خود را نیز اعلام داشتند، اما حضرت تا معاویه زنده بود، اقدامی نکرد. البته این بدین معنا نیست که حضرت با معاویه مخالفت نمی کرده است.
برای مثال، یک بار معاویه ضمن نامه ای به امام حسین (علیه السلام) از او می خواهد تا از شقاق و اختلاف افکنی دست بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند. امام حسین (علیه السلام) از نامه معاویه برمی آشوبد و در پاسخ وی می نویسد: آیا تو قاتل حجر بن عدی و اصحاب نماز گزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند و بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؟
آیا تو نبودی که زیاد بن شميه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان نسبت دادی؟ بدین ترتیب، تو سنت رسول الله را ترک گفتی و به عمد فرمان او را رها ساختی و از هوای نفس خود پیروی کردی، آنگاه زیاد را بر عراقين مسلط ساختی؛
تا بدانجا که دست مردم را قطع و چشمانشان را کور می ساخت و آنان را به شاخه های نخل می آویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی؟ آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: «آنان بر دین علی هستند» و تو پاسخ دادی که هر کسی را که بر دین و رای علی بود، بکش، او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد. آیا جز آن است که دین على همان دین محمد است؟ …
برخی از فضایل اخلاقی امام حسین(علیه السلام)
ابوبکر بن محمد بن حزم گوید: امام حسین (علیه السلام) از کنار صفّه ای می گذشت که گروهی از فقرا مشغول خوردن طعامی بودند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند. امام فرمود: خداوند متکبران را دوست ندارد. آنگاه پایین آمد و با آنها غذا خورد. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا به سفره خود خواندید و من اجابت کردم. اکنون من شما را به سفره خویش می خوانم و شما اجابت کنید سپس حضرت به رباب روی کرد و فرمود: هرچه آماده کرده ای، حاضر کن
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که امام حسین (علیه السلام) در سفر حج پیاده حرکت می کرد؛ در حالی که چهار پایان او پشت سرش بودند. در نقل دیگری نیز آمده است که امام حسین (علیه السلام) کنیزی را که به او دسته گلی داده بود، آزاد کرد. به حضرت گفته شد تنها برای یک دسته گل او را آزاد کردی؟ پاسخ داد: «خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است: و اذا حييتم بتحية فحيوا باختن منها او ردوها. بهتر از دسته گل، آزاد کردن او بود.»
روی کار آمدن یزید و آغاز نهضت امام حسین (علیه السلام)
یزید پس از به قدرت رسیدن ابتدا از حاکمش ولید بن عتبه بن ابی سفیان خواست تا از مردم مدینه برای خلافت او بیعت بگیرد و برای این کار نیز از امام حسین (علیه السلام) شروع کند. در برخی از منابع نیز آمده است که اگر حسین بیعت نکرد، او را بکش. وليد، امام حسین و ابن زبیر را که در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فراخواند. آن دو دریافتند که باید اتفاقی مانند مرگ معاویه رخ داده باشد.
امام حسین به منزل آمد، لباس پوشید، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و همراه نوزده نفره از طایفه و عشیره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: چنانچه اوضاع وخیم گردید (مثلا سر و صدایی بلند شد)، آماده باشید. وقتی نزد حاکم مدینه از بیعت با یزید سخن به میان آمد، امام فرمود: برخلاف بیعت علنی، بیعت مخفیانه بی فایده است.
حضرت بدین طریق خود را از آن وضعیت رهانید صبح روز بعد وقتی مروان با امام حسین (علیه السلام) روبه رو شد، امام را به بیعت با یزید فراخواند، ولی ایشان فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، و على الاسلام السّلام.
بحث میان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده ام که حکومت بر آل ابوسفیان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو باید با یزید بیعت کنی، آن هم در حالی که در حالت تحقير (صاغر) قرار داری.وی سپس به نزاع تاریخی میان بنی هاشم و بنی امیه اشاره کرد، اما امام فرمود: یا مروان! اليك عنى، فانک رجس و انا اهل بیت الطهاره.
امام حسین(علیه السلام) شبانه به مکه عزیمت کرد تا حکومت برای او مزاحمتی پیش نیاورد. به گزارش ابن اعثم، امام حسین(علیه السلام) به هنگام خداحافظی با قبر مادر و پیامبر (صلی الله علیه و آله)، آن حضرت را به خواب دید که بدو فرمود: ای حسین! نزدیک است که در سرزمین کرب و بلا از سوی گروهی از امتم مقتول و ذبح شوی.
امام در وصیتی برای برادرش – که تنها در فتوح ابن اعثم آمده – هدف اصلی از قیام خود را چنین بیان کرد: «من از روی هوس و جاه طلبی قیام نکرده ام. خروج و قیام من به منظور اصلاح امت جدم است. میخواهم که به نیکی امر کنم و از بدی نهی نمایم و به روش جدم (صلی الله علیه و آله) و پدرم على بن ابی طالب (علیه السلام) رفتار کنم.»
حضرت به هنگام خروج از مدینه در شب شنبه ۲۷ رجب سال ۶۰ هجری این آیات را تلاوت می کرد: «پس (موسی) از آن دیار ترسان و نگران بیرون شد و گفت: پروردگار من! مرا از گروه ستمگران رهایی بخش.»
امام حسین در سوم شعبان وارد مکه شد و به خانه عباس بن عبدالمطلب در آمد. ایشان بیش از چهار ماه (از سوم شعبان تا هشتم ذیحجه) در مکه ماند. با ورود حضرت، اهالی مکه در هر صبح و شب پیرامونش جمع می شدند.
شیعیان کوفه و دعوت از امام حسین (علیه السلام)
شهر مکه هیچ گاه شهری شیعی نبوده است. آنچه در این مقطع نسبت به امام حسین (علیه السلام) وجود داشت، تنها احساسی عاطفی بود و به همین رو امام نمی توانست به این شهر چشم امیدی داشته باشد. بنابراین شهرهای عراق به ویژه کوفه و بصره اهمیت داشتند. شماری شیعه در بصره زندگی می کردند و یک سوم مردم کوفه نیز شیعه بودند؛ شهری که در این زمان نعمان بن بشير بن سعد، یک انصاری زاده عثمانی مذهب بر آن حکمرانی می کرد.
از سوی دیگر، شیعیان کوفه سال ها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه پیش رو داشتند و آن دعوت از امام حسین (علیه السلام) بود. شیعیان کوفه که خبر بیعت نکردن امام حسین (علیه السلام) با یزید را شنیده و برای مبارزه آماده شده بودند، تصمیم گرفتند امام را به کوفه آورند. آنان بدین منظور در منزل سلیمان بن صرد خزائی گرد آمدند و گفتند: به او نامه می نویسیم تا به کوفه آید. سلیمان بر پایه تجربیات خود از همه خواست تا مستقلا نامه نگاری کنند تا همه به نوعی درگیر ماجرا شوند.
از این رو، هر گروه نامه ای نوشت و امضا کرد و برای امام فرستاد. افزون بر بزرگان شیعه، برخی از اشراف فرصت طلب نیز چنین کردند. شَبَث بن ربعی، حجّار بن اَبجر عِجلی، عمرو بن حجاج و عده ای دیگر، از آن جمله اند که در کربلا در راس سپاه کوفه با امام حسین (علیه السلام) جنگیدند. اینان با هم یک نامه نوشتند که این خود نشان دهنده هماهنگی آنان در یک توطئه است.
محتوای این نامه ها تقریبا یکنواخت بود و مطالب مهم آنها نیز همانی است که در نامه سلیمان ابن صرد آمده است؛ مثلا اینکه امامی نداریم؛ بیا! شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبری تو در راه حق وحدت بخشد. پس از آنکه شمار نامه ها به حدی رسید که نشان میداد حدود دوازده هزار نفر آماده حضور امام در کوفه هستند، امام حسین (علیه السلام) به آنها پاسخ داد؛ پاسخی که همراه با اقدامی عملی برای سنجش وضعیت کوفه و کوفیان صورت گرفت.
در این نامه امام فرمود: گفتار مشترک همه شما این بود که امامی نداریم؛ پس بیا! امید است خداوند به واسطه تو ما را به هدایت و حق رهنمون سازد. بر این اساس، من نیز برادرم، عموزاده ام و فرد مورد اعتماد از اهل بیتم را می فرستم. به او گفته ام تا از حال و کار و عقیده شما مرا آگاه سازد.
اگر او به من نوشت که آرای شما همان است که در نامه هایتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزود: به جانم سوگند! امام، امام نیست، مگر آنکه به کتاب خدا عمل کنند؛ عدالت را اجرا کند؛ به دین حق باور داشته باشد و خود را وقف خداوند کند
رفتن مسلم به کوفه
مسلم که شجاع ترین فرزند عقیل بود، در این زمان حدود چهل و پنج سال سن داشت. وی به نقلی همراه قيس بن مسهّر صیداوی از مکه عازم مدينه شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین (علیه السلام) از او خواسته بود تا به خانه هانی بن عروه در آید.
مسلم در پانزدهم رمضان سال ۶۰ هجری به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال (بیست روز بعد) وارد کوفه شد و تا هشتم ذی حجه که شهید شد، در آنجا ماند. به مجرد ورود وی، رفت و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین (علیه السلام) بیعت کردند.
مبنای بیعت عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا بود، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنایم به شکلی عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند امام حسین (علیه السلام) به همراه غلامش سلیمان، نامه هایی برای شیعیان بصره نوشت. عبيدالله بن زیاد حاکم بصره نیز از آمدن پیک آگاه شد و او را دستگیر کرد و به دار آویخت.
مسلم در اوج فعالیت خود، زمانی که شرایط را فراهم دید، برای آنکه مبادا امویان مشکلی برای کوفه ایجاد کنند، به امام حسین (علیه السلام) نامه ای نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه رساند. در این زمان، برخی از طرفداران بنی امیه – مانند عمر بن سعد و محمد بن اشعث ابن قیس – وضعیت کوفه را برای یزید گزارش دادند و از وی خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردی نیرومند را به کوفه بفرستند.
یزید نیز عبیدالله حاکم بصره را مامور کوفه کرد. ابن زیاد با همراهی اشراف و به گونه ای مستبدانه توانست کوفه را کنترل کند؛ تا جایی که مردم از ترس پراکنده شدند و مسلم را در کوفه تنها گذاردند. سرانجام وی در خانه زنی به نام طوعه پنهان شد، اما توسط فرزند وی لو رفت و به شهادت رسید در روز شهادت مسلم (روز هشتم ذی حجه یا روز ترويه) امام حسین (علیه السلام) با شتابی هر چه تمام تر، مکه را به قصد عراق ترک گفت. در ماه آخر اقامت حضرت در مکه – که احتمال می رفت ایشان به کوفه رود.
بسیاری با این سفر مخالفت کردند. برخی اموی مسلکان، او را به اطاعت از امام وقت و دوری از شقاق دعوت می کردند و پاره ای نیز با توجه به روحیات پیمان شکنانه مردم کوفه در جریان صلح امام مجتبی، آنان را غیرقابل اعتماد می شمردند. البته ممکن است اینان به تحریک امویان امام را به نرفتن توصیه کرده باشند؛ چراکه واقعا احتمال پیروزی امام در کوفه بسیار بود.
طبیعی است که محاسبه امام پس از نامه مسلم، متفاوت بود، هرچند پس از تغییر امیر کوفه، اوضاع به ضرر امام تغییر یافت، در برخی از نقل های خاص نیز آمده است که امام بر خواب هایی که دیده با دستوری که به او داده شده بود، تکیه کرد، اما نباید اینها را در یک تصمیم گیری سیاسی دخیل دانست. مسئله بسیار ساده و روشن است:«محاسبه امام در آن مقطع کاملا درست بود، اما بعدها اوضاع کوفه برهم ریخت.»
امام حسین (علیه السلام) از کوفه تا کربلا
امام حسین روز هشتم یا نهم ذی حجه از مکه خارج شد.ایشان از کاروانی که برای یزید (ازسوی حاکم امویان در یمن هدایایی میبرد، خواست تا در صورت تمایل به او بپیوندند، چند نفر نیز همراه امام شدند که در نهایت سه نفر آنها تا کربلا در کنار امام ماندند. امام در آغاز مسیر به فرزدق، شاعر جوان برخورد و از او درباره وضعیت کوفه پرسید، بنا به نقلی فرزدق گفت: قلب مردم با تو و شمشیرشان بر توست.
امام فرمود: تردیدی ندارم که تو راستگو هستی. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جاری است؛ اطراف آن می گردند تا وقتی که معیشتشان بگذرد، اما در وقت سختی، دیندارواقعی اندک است.
امام از حدود بیست منزل میان مکه و کربلا گذشت که نام آنها در منابع تاریخی آمده است. ایشان در هر منزل برای جذب افراد و یا روشن کردن اذهان اطرافیان سخنرانی می کرد.
در راه به فردی که از علت سفر او جویا شد، فرمود: امویان مالم را گرفتند، صبر کردم؛ دشنامم دادند، تاب آوردم؛ خواستند خونم را بریزند، گریختم. ای ابوهره! بدان که من به دست فرقه ای باغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیری برنده بر آنان حاکم خواهد کرد؛ کسی که آنان را ذلیل سازد. جالب آنکه این پیشگویی وقتی بیان شده که هنوز به طور جدی خبر ناگواری از کوفه به دست امام نرسیده بود.
در یکی از منازل، شخصی به نام بشر بن غالب اسدی بعد از توصیف اوضاع آشفته کوفه، از امام حسین (علیه السلام) درباره آیه يوم ندعو كل اناس بامامهم پرسید. حضرت فرمود: دو دسته امام وجود دارد: گروهی که مردم را به هدایت می خوانند و گروهی که به ضلالت. کسی که امام هدایتگر را پیروی کند ، به بهشت رود و کسی که به امام ضلالت تاسی جوید، به جهنم درافتد. او با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که سر قبر امام حسین (علیه السلام) می گریید و از اینکه او را یاری نکرده، اظهار پشیمانی می نمود.
امام حسین (علیه السلام) پیش از رسیدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به کوفه فرستاد تا از مسلم خبری بیاورند؛ یکی عبدالله بن بقطر (يا يقطر) برادر رضاعی حضرت و دیگری نیز قیس بن مسهر صیداوی، هر دو نفر به دست ماموران ابن زیاد اسیر شدند و به شهادت رسیدند.
پس از رسیدن خبر شهادت مسلم
زمانی که خبر حرکت امام به یزید رسید، نامه ای به ابن زیاد نوشت و از او خواست تا به شدت شهر را کنترل کند و افزون بر این، بخشش های بیت المال به فرمانبران را نیز دو چندان نماید. او ابن زیاد را تهدید کرد که چنانچه از عهده این کار برنیاید، او را به نسب پیشین خود – که منسوب به عبید بود – باز خواهد گرداند. وی تاکید نمود محافظان و مراقبان را در هر جا بگمارد و موارد مشکوک را زیر نظر گیرد و متهمان را نیز دستگیر کند.
خبر شهادت مسلم – که با اخبار دیگری از سخت گیری ابن زیاد همراه بود – از دگرگونی وضعیت کوفه حکایت داشت. اما هنوز شیعیان بسیاری در این شهر بودند و امید آن می رفت که اگر با امام حسین (علیه السلام) روبه رو شوند، به حمایت از وی بشتابند. برخی از اصحاب نیز به آن حضرت گفتند: تو مانند مسلم نیستی، از این رو اگر به کوفه درآیی، مردم به سوی تو خواهند شتافت.
کوفه پس از شهادت مسلم و هانی، رنگ خشونت به خود گرفت. ابن زیاد که خطر وجود شیعیان کوفه را دریافته بود، دستور داد همه راههای ورودی و خروجی کوفه را ببندند و بر سر همه پلها محافظانی بگمارند و رفت و آمد افراد را کنترل کنند. این اقدام به منظور قطع ارتباط میان امام حسین (علیه السلام) و شیعیان کوفه و ممانعت از پیوستن شیعیان به آن حضرت و همچنین برای جلوگیری از گریختن اشخاص متهم صورت گرفت.
او برای این منظور سپاهی چهار هزار نفری به فرماندهی حصین بن نمير اعزام کرد. وی افراد مشکوک در کوفه را دستگیر نمود و چند نفر را نیز اعدام کرد تا دیگران عبرت گیرند. امام حسین (علیه السلام) در مسیر آمدن، از اعراب آن نواحی شنید که حق هیچ گونه جابه جایی ندارند امام حسین (علیه السلام) با دیدن اوضاع به همراهانش فرمود: شیعیانم مرا تنها گذارده اند. از این رو، هر کس میخواهد برود، برود.
در پی آن، برخی از اعرابی که به تصور موفقیت امام حسین(علیه السلام) در راه بدو پیوسته بودند رفتند، اما شماری که از حجاز او را همراهی می کردند، کنارش ماندند. گویا پیوستن زهیر بن قین به امام، پیش از وقتی بود که خبر شهادت مسلم برسد. با این حال، زهیر نزد امام ماند تا به شهادت رسید، گفته اند که او خبری از سلمان فارسی شنیده بود که هرگاه سرور جوانان آل محمد را درک کردید، از جهاد در کنار او – بیشتر از آنچه امروز از غنایم به شما رسیده – شادمان باشید.
امام حسین(علیه السلام) و رویارویی با حر بن یزید ریاحی
نخستین برخورد امام حسین(علیه السلام) با سپاه هزار نفری حر بن یزید ریاحی بود که بخشی از نیروی چهار هزار نفری حصین بن نمیر بودند. وقتی سپاه در رسید، امام که به حمایت کوفیان امید داشت، از حر پرسید که به کمک آنان آمده، یا برضد آنهاست؟
حر گفت: بر ضد شما. حر افزود که وظیفه او بردن امام به کوفه است، ولی حاضر به حرکت به سمت کوفه نشد و به جد، قصد باز گشت کرده و به طرف حجاز به راه افتاد. اما در بازگشت امام مخالفت کرد و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه میانه را انتخاب می کنیم تا دستور برسد. سرانجام بر همین نیز توافق شد.
سخن از بازگشت به حجاز گفتمان غالب امام در تمامی سخنرانی هایی است که از این پس تا صبح روز عاشورا دارد. البته امام بر دلیل آمدنش، نامه ها، محکوم کردن روش امویان و مسائل دیگر تاکید دارد، یک بار فرمود: ما اهل بیت بر این امر، از مدعیان دروغینی که ستم میورزند، سزاوارتریم، پس از آن افزود: اگر ما را نمی خواهید و حق ما را نمی شناسید و رأی شما برخلاف نامه هایی است که فرستاده اید، از همین جا باز می گردم امام همچنان به سمت قادسیه حرکت می کرد تا هر چه بیشتر از کوفه دور شود.
در منطقه بیضه امام درباره لزوم مخالفت با حکام ستمگر سخنرانی کرد؛ همانانی که حرام خدا را حلال، فساد را ظاهر، حدود را تعطیل و مال بیت المال را غارت کرده اند.
امام حسین(علیه السلام) در منطقه دیگری با اشاره به کوتاه بودن عمر دنیا فرمود: آیا نمی نگرید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی گردد؛ در مبارزه با این وضعیت، مردن چیزی جز شهادت نیست و زندگی با ستمگران جز مایه رنج نخواهد بود. زهير به تأیید سخن آن حضرت، از جای برخاست و گفت: حتی اگر دنیا برای همیشه باقی باشد و حمایت از تو، این ابدیت را از ما بگیرد، باز ترجیح می دهیم که با تو باشیم.
در این فاصله، تک تک یا به صورت دسته های کوچک دو و سه نفری، شیعیانی از کوفه به امام می پیوستند. از جمله وقتی یک گروه چهار نفری از مردم کوفه قصد داشتند به امام حسین(علیه السلام) بپیوندند، با ممانعت حر روبه رو شدند. امام حسین(علیه السلام) فرمود: در این صورت من مجبورم از آنها دفاع کنم؛ زیرا اینان از یاران من هستند، تو قرار بود تا پیش از آمدن نامه ابن زیاد، متعرض من نشوی.
از این سو نیز نقل شده که طِرمّاح بن عدی بن حاتم طائی به امام حسین(علیه السلام) خبر داد که جمعیت زیادی در کوفه آماده بودند تا برای جنگ با امام عازم کربلا شوند. وی افزود: بهتر است در همین جا با سپاه هزار نفری حر بجنگید، پیش از آنکه اسیر دست سپاهیان بعدی شوید. امام درخواست او را نپذیرفت و فرمود: ما با حرقراری داریم که از آن تخلف نخواهیم کرد؛ ضمن آنکه روشن نیست عاقبت کار چه خواهد شد.
دستور ابن زیاد برای توقف در کربلا و اصرار بر جنگ یا بیعت
عبیدالله در نخستین نامه اش به حر بن یزید، از او خواست امام حسین(علیه السلام) را در جایی نگاه دارد که آب و آبادی نباشد. در ضمن، وی حامل نامه را مسئول کرده بود تا مراقب اجرای فرمان او باشد. امام اجازه خواست تا در قریه نینوا يا غاضريه توقف کند، اما حر اجازه نداد. آنها سرانجام در دوم محرم به کربلا رسیدند؛ جایی که به آن نینوا می گفتند. زهير از امام خواست تا جمعیت دشمن اندک است، جنگ را آغاز کنند، اما امام فرمود: ما شروع کننده نخواهیم بود.
زمانی که ابن زیاد خبر توقف امام حسین(علیه السلام) در کربلا را شنید، به آن حضرت نامه ای بدین مضمون نوشت: ای حسین! امیرالمؤمنین به من دستور داده است خوب نخوابم و سیر نخورم، تا آنکه تو را بکشم، یا اینکه تسلیم دستور یزید کنم. وقتی نامه به امام رسید، آن را دور افکند و سپس فرمود: کسانی که رضای مخلوق را به بهای خشم خالق می خرند، رستگار نخواهند شد. عبیدالله از این عمل امام حسین(علیه السلام) سخت برآشفت.
از این رو، وی عمر بن سعد را که قرار بود بر ری و همدان حکومت کند – و آماده رفتن بود – به مأمور نمود تا با امام حسین(علیه السلام) رو در رو گردد. وی ابتدا نمی پذیرفت، اما وقتی قرار شد حکم حکومت ری و همدان را بدو بازپس گرداند، با وجود مخالفت طایفه اش (بنی زهره) آن را پذیرفت.
عبیدالله که بر جنگ اصرار داشت و آگاه بود که امام حسین (علیه السلام) بیعت نخواهد کرد، سپاهیان بیشتری را به کربلا فرستاد. او در کوفه بر منبر رفت و مردم را از فضایل و مناقب معاویه آگاه کرد و گفت: معاویه یکپارچگی را به شما بازگردانده و اکنون نیز فرزندش یزید چنین است. وی سپس افزود:
یزید بر سهمیه بیت المال تک تک شما افزوده است. از این رو، همه شیوخ قبایل، تجار و سکنه کوفه می باید به لشکرگاه روند؛ در غیر این صورت هر کسی که تخلف ورزد، ذمّه خود را از او برداشته است. شمار سپاه کوفه را تا ۳۵ هزار نفر نوشته اند که ممکن است بسیاری از آنان از نیمه راه گریخته باشند.
فرماندهان سپاه اغلب از میان اشراف کوفه و مشایخ قبایل مختلف بودند که بنی امیه از روز نخست آنان را تطمیع کرد. ابن زیاد مبالغ هنگفتی به روسا و اشراف داد تا برای پیوستن به سپاه عمر بن سعد و کمک به او آماده باشند. بدین ترتیب، لشکر کوفه به طور کامل در روز ششم محرم در کربلا حاضر شد.
آغاز سخت گیری بر لشکر امام حسین
از روز هفتم محرم، براساس فرمان عبيدالله قرار شد تا میان سپاه امام و آب فرات فاصله افتد؛ همان گونه که اجازه استفاده از آب به عثمان نیز داده نشده در خبر بلاذری می خوانیم: این اقدام سه روز پیش از شهادت امام حسین(علیه السلام) بوده است. در خبری آمده است که امام پشت خیمه حفره ای کند که قدری آب در آن آشکار گردید، اما آن نیز اندکی بعد تمام شد.
روز نهم که تشنگی اصحاب کاروان جدی شد، امام سپاهی پنجاه نفری را با بیست ظرف آب به فرماندهی برادرش عباس بن علی(علیه السلام) و نافع بن هلال فرستاد تا لشکر عمرو بن حجاج را کنار زنند و قدری آب بیاورند، زمانی که این گروه در برابر شریعه فرات رسیدند، عمرو جلوی آنان ایستاد.
نافع جلو رفت؛ عمرو پرسید: برای چه آمده اید؟ گفت: از آب استفاده کنیم. عمرو پاسخ داد: تو میتوانی. نافع گفت: من بنوشم و حسین تشنه باشد! ؟ پس از آن افراد وارد شریعه شدند و وقتی عمرو با سپاهش جلو آمد، با آنان درگیر شدند و به هر روی توانستند ظرفهای خود را از آب پر کنند.
گفتگوهای امام حسین(علیه السلام) با عمر بن سعد
امام در این گفتگوها بر بازگشت به حجاز تاکید داشت و بر آن بود تا وضعیت به گونه ای در آید که بتواند از سیطره ابن زیاد خارج شود. تقریباً در همه منابع کهن آمده است که امام فرمود: یا اجازه دهید به جایی که از آنجا آمده ام باز گردم، یا به نزد یزید بروم و دست در دست او بگذارم و یا آنکه به یکی از نقاط مرزی دنیای اسلام رهسپار شوم و همانند یکی از مرزبانان باشم.
عقبه بن سمعان می گوید: من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق، تا وقت کشته شدن او همراهش بودم و هر کلامی که گفت، شنیدم، به خدا سوگند! آنچه میان مردم شهرت دارد و گمان می برند که حسین(علیه السلام) گفته است اجازه دهید نزد یزید رفته، دست در دست او بگذارم، یا به یکی از نقاط مرزی بروم، اشتباه است. او چنین چیزی نگفت، بلکه تنها بیان داشت: پس در این سرزمین پهناور بروم تا بنگرم کار مردم به کجا می کشد.
وقتی خبر این گفتگوهای خصوصی به ابن زیاد رسید، او به وی نوشت: من تو را برای همنشینی با حسین نفرستاده ام. یک گفتگوی شبانه نیز میان این دو نفر در وسط سپاه دو طرف بدون حضور دیگری صورت گرفت که کسی از محتوای آن آگاه نشد، گرچه حدس هایی زده میشد که در منابع تاریخی آمده است؛ مثلا اینکه امام از عمر بن سعد خواسته تا هر دو، سپاه را رها کنند و نزد یزید بروند!
اما عمر بن سعد گفته است که ابن زیاد خانه ام را ویران می کند و املاكم را می گیرد. ابن اعثم در گزارش مفصل تری آورده است که سرانجام عمر بن سعد درخواست امام را برای نجنگیدن نمی پذیرد و امام نیز او را نفرین می کند. عمر بن سعد بار دیگر خواسته امام (یا خواسته ای به نقل از امام را به دروغ به ابن زیاد منعکس کرد؛
از جمله آنکه حسین حاضر است نزد یزید رفته، با او بیعت کند، یا به یکی از مرزها برود. متن نامه وی در منابع نقل شده و اینکه پس از طرح پیشنهادها نوشت: هذا لكم رضاً و للامّه صلاح.ابن زیاد در حال پذیرفتن آن بود که شمر بن ذی الجوشن رأی او را زد و گفت: اگر حسین بن علی از اینجا برود، به دست آوردن او دشوار است.
ابن زیاد سخن شمر را پذیرفت و او را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به حسین بن على(علیه السلام) بگوید: تنها راه، پذیرفتن حکم و فرمان ابن زیاد است. امام حسین(علیه السلام) از این سخن برآشفت و فرمود: آیا به فرمان فرزند زن بدکار رضایت دهم؟ قسم به خدا چنین نکنم! مرگ از آن کمتر است و شیرین تر. ابن زیاد به شمر نیز گفته بود: اگر عمر بن سعد مصمم بر جنگ نیست، بگو تا کار فرماندهی را به تو بسپارد.
تصمیم بر جنگ از عصر تاسوعا
شمر عصر روز پنج شنبه نهم محرم وارد کربلا شد. البته برخی نیز جمعه را نهم محرم میدانند، ولی بی تردید چنان که در بسیاری از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه بود. به هر روی، وی آخرین پیام ابن زیاد را به عمر بن سعد رساند. عمر بن سعد، شمر را به دلیل تغییر دادن رأی ابن زیاد سرزنش کرد و گفت: به خدا سوگند! حسین تسلیم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت.
اگر چنین شد، من فرماندهی می کنم و تو فرمانده نیروهای پیاده باش. عمر بن سعد پیغام ابن زیاد را برای امام حسین(علیه السلام) فرستاد، ولی حضرت فرمود: قسم به خدا! هرگز دست در دست پسر مرجانه نخواهم گذارد. در این هنگام شمر که همچون ام البنين از طایفه بنی کلاب بود، امان نامه ای برای عباس و برادرانش آورد، اما عباس آن را نپذیرفت.
عصر تاسوعا ابن سعد سپاه کوفه را با فریاد «ای سپاه خدا! سوار شوید!» پس از نماز عصر به نبرد با امام حسین(علیه السلام) فرستاد. ملاقات عباس با دشمن همراه بیست نفر از سپاهیان امام از جمله زهير بن قین و حبیب بن مظاهر صورت گرفت. شخصی به زهیر گفت: تو عثمانی مذهب بودی؟
زهیر گفت: البته من نامه ننوشتم، اما وقتی دیدم شما به او خیانت کرده، پیمان خویش را نقض نمودید و به دنیا تمایل یافتید، وظیفه خود دانستم از او حمایت کنم و در حزب او قرار گیرم تا حقی را که از رسول الله ضایع کرده اید، حفظ کنم.
درخواست تعویق جنگ به فردای آن روز، از سوی امام حسین(علیه السلام) و توسط عباس(علیه السلام) مطرح شد و دشمن نیز پذیرفت. بنابراین یک شب فرصت برای عبادت باقی ماند.
شب عاشورا
شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) اصحاب و افراد خاندانش را گرد آورد. وی حمد و ثنای الهی گفت و از اینکه خداوند نبوت را در میان خاندان او قرار داد، خدای را سپاس گفت. آنگاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهد شد. شما از ناحیه من آزادید تا با استفاده از تاریکی شب، این محل را ترک گویید. دشمن در پی من است و اگر مرا در اختیار داشته باشد، به شما کاری ندارد.
اهل بیت پاسخ دادند: خداوند ما را بعد از تو زنده نگاه ندارد. قسم به خدا! از تو جدا نمی شویم تا آنچه (از بلا و صدمه) به تو می رسد، به ما برسد. اصحاب نیز همان گونه پاسخ دادند. امام نیز آنان را دعا کرد و از خداوند خواست تا بهشت را به ایشان پاداش دهد. آزاد کردن افراد به خاطر بیعتی بود که با امام کرده بودند و حضرت بیعت خویش را از آنان برداشت.
در این شب، مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی و دیگر یاران نیز سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو می مانم که نیزه ام در سینه آنان بشکند. تا مادامی که شمشیر در دست دارم، میجنگم و اگر شمشیر نداشتم، با سنگ از تو دفاع خواهم کرد تا بمیرم.زهیر گفت: به خدا دوست دارم کشته شوم؛ باز زنده گردم و دیگر بار کشته شوم، تا آنکه هزار نفر را به قتل برسانم؛ باشد که خداوند با این کشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع کند.
سعید حنفی گفت: دوست دارم هفتاد بار زنده شوم و بمیرم و همچنان از امامم دفاع کنم. از خاندان آن حضرت، عباس(علیه السلام) و دیگران نیز سخن گفتند. این محفل، نزدیک شب و درست پس از بازگشت سپاه کوفه بود. امام حسین(علیه السلام) نیز به اصحاب و اهل بیت خود فرمود: روی زمین خاندانی بهتر از خاندان خود و یارانی بهتر از یاران خویش نمی شناسم.
اصحاب در شب عاشورا، نزدیک به هم خیمه زدند و طناب خیمه ها را به گونه ای از یکدیگر عبور دادند که رفت و آمد بین خيمه ها دشوار باشد. آرایش خیمه ها به شکل نعل اسب در آمد؛ به گونه ای که شیعیان از پشت سر و چپ و راست ایمن بوده و تنها از روبه رو با دشمن مواجه بودند.
افزون بر این، اطراف خیمه ها خندق مانندی نیز کنده شد که چوب در آن ریختند تا صبح عاشورا برای جلوگیری از ورود دشمن آن را آتش زنند. پس از آن به هنگام نیمه شب، همه مشغول نماز شدند و به استغفار پرداختند.
به نوشته برخی از مورخان، شب یا صبح عاشورا (یا شب تا صبح) بیست تا سی نفر از سپاه کوفه به امام حسین(علیه السلام) پیوستند. در دیگر منابع سی نفر نیز گزارش شده است.
روز عاشورا
صبح روز عاشورا عمر بن سعد پس از نماز صبح سپاهیانش را منظم کرد. ترکیب سپاه طایفه ای بود؛ یعنی هر قبیلهای یک فرمانده داشت. در مجموع، شمار سپاه دشمن را ۲۲ هزار یا ۲۸ هزار نفر نوشته اند. پیش تر گفته شد که این رقم را تا ۳۵ هزار نیز نوشته اند. امام حسین(علیه السلام) در صبح عاشورا سپاهیانش را سامان داد. درباره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است: به گزارش ابن سعد، همراه امام حسین(علیه السلام) پنجاه نفر به کربلا آمدند.
بیست نفر از سپاه کوفه به امام پیوستند. و نوزده نفر از اهل بیت نیز همراهش بودند. در منابع دیگر از ۴۵ اسب سوار و یکصد پیاده نیز یاد شده است. این بیانی است که از امام باقر(علیه السلام) نیز روایت شده است. گزارش یعقوبی این گونه است که وقتی عمر بن سعد با چهار هزار نفر به کربلا آمد همراهان امام حسین(علیه السلام) ۶۲ یا ۷۲ نفر بودند.
بلاذری می نویسد: آنها ۳۲ نفر سواره و ۴۰ نفر پیاده بودند، زهیر بن قین فرماندهی سمت راست و حبیب بن مظاهر فرماندهی سمت چپ را برعهده داشت و پرچم نیز در دست عباس(علیه السلام) بود و خیمه ها نیز پشت سر آنان. پس از نماز صبح، قبل از آنی که نبرد آغاز شود، امام اصحابش را به تقوای الهی و صبر و جهاد دعوت کرد.
در آغاز نبرد، امام حسین(علیه السلام) سر بر آستان الهی بلند کرد و با دعای اللهم أنت ثقتي في كل كرب، و رجائي في كل شدة، و انت لي في كل امر نزل بی ثقة وأنت ولی كلّ نعمه و صاحب كل حسنة” و جملاتی دیگر، به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شد و قرآنی در پیش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گردید.
هنگامی که دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَیر بن حضير همدانی خواست تا با دشمن سخن بگوید و با آنان احتجاج کند، بریر نیز خطاب به کوفیان گفت: اکنون نسل محمد(علیه السلام) در میان شماست. اینان ذریه، عترت، بنات و حرم پیامبرند. از آنان چه میخواهید؟ گفتند: تسلیم شدن بر حکم ابن زیاد. بریر گفت: آیا نمی پذیرید به همانجایی بازگردند که از آنجا آمده اند؟ آیا فراموش کرده اید که اینان با نامه های شما به اینجا آمده اند؟
آیا آنان را از آبی منع می کنید که یهود و نصارا و مجوس از آن بهره می برند؟ با ذریه پیامبران بد رفتار می کنید! خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند. در این هنگام برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چیزی نبود. صبح عاشورا، امام به کوفیان فرمود: من پس از رسیدن نامه های شما به اینجا آمدم؛ نامه هایی که در آنها گفته بودید سنت از میان رفته و نفاق برآمده و حدود تعطیل گشته است.
از من خواستید بیایم و دين و امت محمد را اصلاح کنم. اکنون آمدم؛ آیا سزاوار است که خون مرا بریزید؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا حمزه و عباس و جعفر عموهای من نیستند؟ آیا سخن پیامبر را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سيدا شباب اهل الجنه؟
اگر من را در این نقل تصدیق می کنید که چه هیچ، وگرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و انس بن مالک و زید بن ارقم بپرسید. در سخنان صبح عاشورای امام به روایت تحف العقول آمده است: «ابن زیاد یکی از دو چیز را از من می خواهد: مرگ یا ذلت. دور باد که من پذیرای ذلت باشم.»
امام در این سخنان بر آن بود تا برای کسانی که او را نمی شناختند، خود را معرفی کند و آنان را به تامل در رفتار زشتشان وادارد و بدین سان، با آنها به نوعی اتمام حجت کند. اهل حرم که سخنان آن حضرت را می شنیدند، همه به گریه افتادند، از این رو ایشان برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند.
حر بن یزید ریاحی از معدود کسانی بود که تحت تاثیر سخنان امام به این سمت آمد. وی پس از شنیدن خطابه امام حسین به نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا واقعا با این مرد قصد جنگ داری؟ آیا هیچ یک از پیشنهادهای وی را نمی پذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آری.
حر پاسخ داد: «سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگوید و شما از پذیرش آن ابا کنید!» حر، به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایی را تُرک و دیلم می دادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. پس از آن، حر، به سوی امام حسین (علیه السلام) رفت. وقتی نزد وی رسید، چنین گفت: من همان کسی هستم که آن کارها را کردم.
اکنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ امام فرمود: آری، راه توبه برای تو باز است. بشارت بر تو باد! در دنیا و آخرت آزاده ای، ان شاء الله.
فردی عمر نام از بنی تمیم، نخستین تیر را رها کرد که در ناحیه کتف امام به زره آن حضرت اصابت کرد و متوقف شد.
زهير خطاب به کوفیان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه بیشتر از فرزند سمیه سزاوار است تا کمک شود. اگر یاری اش نمی کنید، رهایش کنید تا خود با یزید سخن بگوید. یزید بدون کشتن او نیز از اطاعت شما راضی می شود. شمر تیری به سوی او انداخت و گفت: ساکت شو، زهیر گفت: شمر! تو را در قیامت به آتش جهنم بشارت میدهم. شمر پاسخ داد: خداوند هم اکنون تو و اطرافیانت را خواهد کشت.
به روایت ابومخنف، زهیر جمله ای گفت که بسیار مهم است: ما تا به امروز برادر و بر دین واحد و ملت واحدی بودیم؛ تا وقتی که شمشیر میان ما نیامده بود و شما برای پذیرش نصیحت ما اهلیت داشتید، اما وقتی شمشیر آمد، پرده ها دریده خواهد شد. آن وقت شما امتی جدا و ما امتی جدا خواهیم بود.
امام در آخرین لحظه، عمر بن سعد را صدا کرد. او از آمدن کراهت داشت، اما سرانجام آمد. امام فرمود: آیا برای رسیدن به ملک ری با من میجنگی؟ بدان که بعد از من در دنیا و آخرت خوشی و راحتی نخواهی دید و روزهای بدی در انتظار توست.
آغاز نبرد و شهادت گروهی سپاه امام حسین (علیه السلام)
عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبيدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. پس از آن، سپاه ابن زیاد نیز تیراندازی را شروع کردند. به گزارش ابن اعثم، وقتی باران تیر از سوی کوفیان شدت گرفت، امام فرمود: اینها [= سپاه ابن زیاد] نماینده این قوم به سوی شما هستند، برای مرگی که چاره ای جز آن نیست، آماده باشید.
سپس دو گروه بر یکدیگر تاختند و دسته جمعی با هم جنگیدند؛ تا جایی که به نقلی پنجاه نفر از اصحاب امام به شهادت رسیدند، ابن شهر آشوب شمار شهدا را ۳۸ نفر میداند: ۲۸ نفر از اصحاب و ده نفر نیز از موالی امام حسین(علیه السلام) و امام على (علیه السلام). اینها افرادی اند که اساسا برای نبرد تن به تن فرصت نیافتند و در تیراندازی نخست کوفیان به شهادت رسیدند.
بدین ترتیب، شمار اندکی از یاران امام باقی ماندند؛ کسانی که پس از آن با سپاه ابن زیاد به مبارزه تن به تن پرداختند. نخست حبیب بن مظاهر و بریر بن خضير قصد داشتند به مبارزه روند، ولی امام اجازه نداد. سپس عبدالله بن عمیر کلبی در برابر مبارزه خواهی یسار (از موالی زیاد بن ابیه)، پس از کسب اجازه از امام حسین (علیه السلام) عازم میدان شد.
در همان حال همسرش او را به جنگ تشویق می کرد و خطاب به او می گفت: قاتل بابی و امی عن الحسین ذریه محمد. وقتی او یسار را کشت، سالم از موالی عبیدالله به میدان آمد. با آنکه انگشتان عبدالله کلبی با ضربه شمشیر سالم افتاد، بدون هیچ اعتنایی او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانی کرد.
زنش نیز در حالی که عمودی در دست گرفته بود، به تحريض او می پرداخت و می گفت: قاتل دون الطيبين ذریه محمد، امام به همسر او دستور داد تا باز گردد و سپس آنها را دعا کرد. بدین ترتیب یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند.
پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاه اندک امام نزدیک شدند.
افراد باقیمانده از سپاه امام، روی زانو نشسته، نیزه های خود را به سوی اسبان گرفتند و آنها نیز ناگزیر بازگشتند. پس از آن، به طرف سپاه عبیدالله تیراندازی کرده، عده ای را کشتند و شماری را نیز مجروح نمودند.
نبرد تن به تن اصحاب امام حسین (علیه السلام)
یکی از نام آوران کربلا بریر بن خضير همدانی است که در کوفه به سیدالقراء شهرت داشت. وقتی یزید بن معقل مبارز طلبيد، بریر عازم نبرد با وی شد و چنان ضربتی بر سر او زد که نه تنها کلاهخود او، بلکه نیمی از سرش نیز شکافت. پس از آن رضي بن منقذ عبدی به نبرد وی آمد. آنان ساعتی به هم پیچیدند، تا آنکه بریر بر سینه او نشست. رضی از دوستانش یاری طلبید. در این هنگام کعب بن جابر به سوی بریر شتافت و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد.
عفيف بن زهیر که خود در کربلا بوده، می گوید: به کعب گفتم: این برير همان است که در مسجد کوفه به ما قرآن تعلیم میداد. اما کعب بی آنکه بدین سخن اعتنا کند، بر وی حمله کرده، او را به شهادت رساند. بعدها خواهر کعب به برادرش کعب گفت: آیا بر ضد فرزند فاطمه جنگیدی و سید قراء را کشتی؟ به خدا سوگند! دیگر با تو سخن نخواهم گفت!؟
پس از مبارزه تن به تن و کشته شدن شماری از سپاه عبيد الله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد: ای احمق ها! شما با قهرمانان این شهر می جنگید! کسی با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندک اند و شما با پرتاب سنگ می توانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رای او را تصدیق کرد و از سپاهش خواست تا کسی مبارزطلبی نکند.
پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو خطاب به سپاه کوفه فریاد میزد: ای کوفیان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دارید و در کشتن کسی که از دین خارج شده و با امام خود مخالفت کرده، تردید به خود راه مدهید! به احتمال شمار سپاه امام در این هنگام ۳۲ نفر بوده است.
در این میان، مسلم بن عوسجه اسدی به دست دو نفر از کوفیان به شهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادی سپاه کوفه شد، اما شبث بن ربعی که خود امیر بخشی از سپاه کوفه بود، متاثر گردید. وی رشادت های مسلم بن عوسجه در جنگ با مشرکان (در آذربایجان) را به یاد آورد که مسلم در آنجا شش نفر از مشرکان را کشته بوده امام حسین (علیه السلام) پیش از شهادت مسلم، خود را به وی رساند و فرمود: رحمک ربک یا مسلم.
آنگاه حضرت آیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر را برای وی خواند. اینکه مسلم بن عوسجه را اول شهید دانسته اند، می باید اشاره به این باشد که وی نخستین شهید در حمله عمومی سپاه کوفه بوده است. به بیانی دیگر، او پس از تیراندازی عمومی اول و شهادت برخی از مبارزان به صورت تک تک، شهید شده است. با این حال، در زیارت ناحیه به طور کلی از وی به عنوان نخستین شهید کربلا یاد گشته است: کنت اول من شري نفسه و اول شهید من شهداء
در این نبرد، بقایای سپاه امام چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمن نمی توانست در آنان نفوذ یابد؛ به ویژه آنکه آنها اطراف خیمه ها را کنده و در آن آتش روشن کرده بودند و به همین دلیل دشمن تنها از یک سوی می توانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانی را به درون خیمه ها فرستاد تا آنها را از جای برکنند، اما آنان به دست چند نفر از اصحاب امام محاصره و کشته شدند. این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد چادرها را آتش بزنند.
امام حسین (علیه السلام) فریاد برآورد: اجازه دهید آتش بزنند. در هر حال جز از یک سمت نمی توانند بر شما حمله کنند. شمر نیزه اش را به سوی چادر امام حسین (علیه السلام) پرتاب کرد و فریاد زد: «باید این خانه را بر سر اهلش آتش بزنم! با این تهدید فریاد زنان و کودکان به آسمان برخاست و همه از چادر بیرون ریختند. شبث بن ربعی به توبیخ شمر پرداخت و حرکت او را زشت شمرد. به همین دلیل، شمر بازگشت.
زهیر بن قین که فرماندهی ناحیه راست را برعهده داشت، همراه ده نفر به سوی شمر تاخت و او را از محل اقامت زنان و کودکان دور کرد. اما شمر بر او حمله کرد و چند نفر از افراد وی را به شهادت رساند.ابو ثمامه صائدی – که از اصحاب امام على (علیه السلام) بود . وقتی دید اصحاب تک تک به شهادت می رسند، نزدیک امام حسین(علیه السلام) آمد و گفت: احساس می کنم دشمن به تو نزدیک می شود، اما بدان که کشته نخواهی شد، مگر آنکه من به دفاع از تو کشته شوم.
اما من پیش از آن می خواهم در حالی خدای خود را ملاقات کنم که نماز ظهر را با تو خوانده باشم. امام حسین (علیه السلام) فرمود: نماز را به یاد ما آوردی! خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهید جنگ را متوقف کند تا نماز بگزاریم. حُصين بن نمیر تمیمی فریاد زد: نماز شما قبول نمی شود. در این هنگام، حبیب بن مظاهر فریاد زد: ای الاغ! نماز آل رسول الله قبول نمی شود، اما نماز تو قبول می شود!؟
در اینجا بود که حبیب با حصین بن تمیم درگیر شد. حبیب در این حمله با زخمی کردن اسب حصین توانست وی را بر زمین افکند، اما یارانش سر رسیدند و او را نجات دادند. به دنبال آن با بدیل بن صریم تمیمی نیز درگیر شد و او را کشت. سپس تمیمی دیگری بر حبیب حمله کرد و او را مجروح نمود. ناگاه حصین بن تمیم سر رسید و شمشیرش را بر سر حبیب فرود آورد.
فرد تمیمی نیز از اسب پیاده شد و سر حبیب را از تنش جدا کرد، حصین بن تمیم برای افتخار، ساعتی سر حبیب را بر گردن اسبش آویخت و سپس آن را به آن مرد تمیمی داد تا نزد ابن زیاد برد و جایزه اش را بگیرد.
شهادت حبیب، امام حسین (علیه السلام) را سخت تکان داد، و قال عند ذلک: احتسب نفسي و حماه اصحابی، وقتی مرد تمیمی به کوفه آمد، قاسم فرزند حبیب بن مظاهر که آن زمان نوجوانی بیش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن کند، ولی آن مرد امتناع کرد. قاسم نیز مدتها صبر کرد، تا اینکه در زمان تسلط مصعب بن زبیر بر کوفه، آن تمیمی را کشت.
آخرین نماز
ظهر شد و وقت نماز فرا رسید، هنوز زهیر و شماری از اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت (به صورت نماز خوف) اقامه کرده امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد، در حالی که زهیر و سعید بن عبدالله حنفی جلوی امام ایستاده بودند. گروه دوم نماز را تمام کردند و آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا نمودند.
در این هنگام سعید که جلوی امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. پس از پایان نماز نیز هرچه امام به این سو و آن سو می رفت، سعید میان امام و دشمن قرار می گرفت. به همین دلیل، به قدری تیر به وی اصابت کرد که روی زمین افتاد.
در این حال، وی از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجی که می برم، هدفم نصرت ذريه اوست. وی در حالی به شهادت رسید که سیزده تیر بر بدنش اصابت کرده بود. بعد از نماز ظهر بار دیگر درگیری آغاز شد. زهیر بن قین رجزی خواند و بر دشمن حمله کرد. در شعری که از او خطاب به امام حسین (علیه السلام) نقل شده، وی امام را هادی و مهدی نامیده که در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرش حسن، پدرش علی و عمویش جعفر و حمزه است.
سوار بن ابی حُمَیر نیز به میدان رفت و مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید. ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندی پیش روی امام حسین (علیه السلام) در برابر دشمن ایستاد و هشت تیر (در برخی نقلها یکصد تیر) رها کرد و دست کم پنج نفر از سپاه کوفه را کشت. آنگاه که دشمن در خواست های امام حسین (علیه السلام) را رد کرد، وی به سوی دشمن تاخت و سرانجام نیز کشته شد.
نافع بن هلال بجلی که پیش تر به نبرد او با تنی چند از کوفیان اشاره داشتیم، با تیراندازی دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را از پای درآورد، تا آنکه بازویش شکست. در آخر نیز دشمن وی را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. نوشته اند که وی روی تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «انا الجملي انا على دين على». گفتنی است نافع از یاران امام على (علیه السلام) و از تربیت یافتگان مکتب آن حضرت بود.
شهادت اهل بیت (علیهم السلام)
نبرد اهل بیت امام حسین (علیهم السلام) زمانی آغاز شد که از یاران کسی باقی نمانده بود. رقم آنان را کمتر از شانزده نفر ننوشته اند و از این سو تا بیش از بیست نفر نیز ذکر کرده اند. یکی از مشهورترین آنان، عباس بن علی بن ابی طالب بود که بعدها نسل و نوادگانش او را سقا نامیدند. وی مردی زیبا چهره و بلند قامت بود؛ چنان که ابوالفرج می نویسد: او را به خاطر زیبایی قمر بنی هاشم می گفتند.وی زمان شهادت ۳۴ سال داشت.
برادران وی جعفر (نوزده ساله)، عبدالله (۲۵ ساله) و عثمان نیز در میدان جنگ به شهادت رسیدند. اینان جملگی فرزندان على (علیه السلام) و ام البنين بودند. دینوری با اشاره به این مطلب می نویسد: آنان از برابر امام (علیه السلام) گذشتند و سر و گردن را سپر بلای او قرار دادند.
ابوبكر و محمد اصغر نیز از دیگر فرزندان علی بن ابی طالب (علیه السلام) بودند. علی اکبر پسر بزرگ امام حسین و فرزند ام لیلی – که در زمان عثمان متولد شد – نخستین کشته از اهل بیت بود. به نوشته ابن سعد، علی اکبر نیز به خاطر مادرش (آمنه، نواده دختری ابوسفیان) امان نامه گرفت، اما آن را نپذیرفت.
شهادت امام حسین (علیه السلام)
هنگامی که تمامی یاران و اهل بیت کشته شدند، کسی جرئت نداشت به حضرت نزدیک شود؛ چرا که به هر روی، بسیاری از کوفیان مایل نبودند قاتل امام حسین (علیه السلام) شناخته شوند. چند گزارش را در این باره نقل می کنیم: ابن سعد می گوید که در این لحظه امام عطشان بود و آب طلبید. مردی نزد امام آمد و به او آب داد. در همان حال حصين بن نمیر تیری رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جاری شد.
حضرت با دست خون ها را پاک می کرد و در همان حال خدای را ستایش می کرد، آنگاه به سوی فرات به راه افتاد. مردی از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسی پیدا کند. گروهی میان او و آب ایستادند. در این حال امام درباره آن مرد فرمود: خدایا! او را از تشنگی بمیران، آن مرد ابانی تیری به سوی امام رها کرد که به دهان حضرت خورد. آن مرد اندکی بعد فریاد زد که تشنه است، او هر چه آب می خورد، باز احساس تشنگی می کرد، تا آنکه مرد.
ابن سعد می افزاید: زمانی که یاران و اهل بیت (علیه السلام) کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمی آمد، مگر آنکه باز می گشت، تا آنکه پیاده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاع تر از وی نبود و حسین بن علی همچون جنگجویی شجاع با آنان می جنگید؛ آن سان که به هر سو یورش می برد، افراد از برابرش می گریختند.
ابن سعد در ادامه می نویسد: ساعاتی از روز گذشت و افراد ابن زیاد در حال نبرد با حسین بن علی بودند، اما کسی برای کشتن وی اقدامی نمی کرد.
دینوری آورده است: در این وقت امام (علیه السلام) نشسته بود و اگر می خواستند، می توانستند او را بکشند، اما هر قبیله ای بر آن بود تا مسئولیت آن را برعهده دیگری بیندازد. در این هنگام شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید منتظر چه هستید؟ او را بکشید. اولین کسی که به امام (علیه السلام) نزدیک شد، زُرعة بن شریک تمیمی بود که بر کتف چپ امام ضربتی زد و پس از آن ضربه دیگری بر گردن آن حضرت زده، نقش بر زمینش کرد.
آنگاه سنان بن انس نخعی پیش آمد و ضربه ای بر استخوان سینه آن حضرت وارد آورد و سپس نیزه اش را در سینه او فرو کرد. در این هنگام امام روی زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین (علیه السلام) را جدا کند، در حالی که خولی بن یزید اصبحی نیز همراهش بود. وی سر را جدا کرد و آن را نزد عبيدالله بن زیاد آورد.
ابن سعد در جایی دیگر می نویسد: سنان بن انس نخعی امام حسین (علیه السلام) را کشت و خولی بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد. وی می افزاید: امام ۳۳ زخم بر بدن داشت؛ در حالی که بر لباس ایشان در اثر تیر و ضربت شمشیر بیش از صد مورد پارگی بود. باز همو می نویسد: وقتی امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، یک شمشیر او را قلانس نهشلی و شمشیر دیگرش را جميع بن خلق اودی برد.
لباس آن حضرت (شامل سِراول، شلوار و قطيفه) را بحر بن کعب تمیمی و قیس بن اشعث بن قیس کندی برداشتند که بعدها به این قیس، قیس قطيفه گفتند. نعلین امام را اسود بن خالد ازدی، عمامه ایشان را جابر بن یزید و برنُس آن حضرت را نیز مالک بن بشیر کندی برداشت.
از حمید بن مسلم ازدی نقل شده که من شاهد بودم وسایل زنان را چگونه غارت می کردند. سپس عمر سعد فریاد زد: کسی به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسی چیزی از آنان گرفته، پس دهد، اما هیچ کس چیزی پس نداد. عمر سعد عده ای از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خیمه ها گمارد تا کسی به آنان آسیب نرساند.
بلاذری می نویسد: در این هنگام ملحفه های زنان را از سرشان کشیدند که عمر سعد مانع آنان شد، آنگاه وی از یارانش خواست تا برای پایمال کردن جسد امام با اسب آماده شوند. سپس دوازده نفر چندان اسب تاختند که بدن آن حضرت خرد شد.گفته شده است که از یاران امام حسین (علیه السلام) ۷۲ تن کشته شدند.
به نظر می رسد اینها شمار سرهایی است که به کوفه بردند، اما تعداد شهدا بیشتر بود. اهالي غاضریه یک روز پس از آن جسد امام حسین (علیه السلام) و یاران ایشان را دفن کردند. از جمع سپاه عمر بن سعد تعدادی مجروح شدند و ۸۸ نفر نیز کشته شدند که عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان کرد. عمر سعد روز عاشورا و فردای آن روز را در کربلا ماند و پس از آن دستور داد تا به سوی کوفه حرکت کنند.
وی خواهران و دختران امام حسین (علیه السلام) و دیگر بچه ها و همچنین علی بن الحسین (علیه السلام) را که بیمار بود، همراه خود برد. در این هنگام زنان که از کنار بدن امام حسین (علیه السلام) می گذشتند، بر سر و صورت خود می زدند. زينب (علیها السلام)دختر على (علیه السلام) می گفت: وای محمد! درود خدای آسمان بر تو باد! این حسین توست که عریان و خونین، اعضای بدنش قطع شده است.
وای محمد! دختران تو اسیرند و ذریه تو کشته شده اند و گرد و غبار بر آنان می وزد. در این حال دوست و دشمن می گریستند. بلاذری می افزاید: سر ۷۲ تن را از تنشان جدا کردند و نزد ابن زیاد بردند.
بعد معنوی کربلا
متاسفانه بخش سیاسی کربلا تا اندازه ای و حتی در دوره هایی کاملا معقول مانده است. این مسئله ناشی از نوعی برداشت نادرست از متون روایی و زیارتی ماست.
در این نگرش، کربلا نه آیینه مبارزه حق و باطل است و نه وسیله ای برای رسیدن به اهداف والای انسانی؛ حال آنکه در زیارت عاشورا آمده است: اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد. بنابراین یاد کرد حادثه کربلا با مثلا خواندن زیارت عاشورا، یک جنبه ظاهری دارد – که بی گمان همین نیز اجر و ثواب دارد – و یک جنبه باطنی که همان زنده نگاه داشتن شریعت و عدالت است . نکته ای که آن را از سخنان خود حضرت نیز در می یابیم.
نکته ای که باید در تبیین حادثه عاشورا بر آن تاکید شود، پیوند دادن حادثه عاشورا با اهداف آن است. اگر این ارتباطا حاصل آید، در آن صورت اسوه بودن کربلا ملموس تر خواهد شد. همچنین باید دانست که اگر گریه کردن بر حسین (علیه السلام) زایل کننده گناهان است، ناشی از تاثیر معنوی کربلا در ایجاد تحول درونی و آماده کردن شیعیان برای پاسداری از دین است.
-
نتایج مسابقه کتابخوانی آشنایی با زندگی امام حسین (علیه السلام)
به گزارش روابط عمومی سایت با اسلام سومین دوره مسابقه کتابخوانی آشنایی با زندگی امامان شیعه (امام حسین (علیه السلام)) در…
بیشتر بخوانید » -
زندگینامه امام حسین
امام حسین (علیه السلام) در سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال ۶۱…
بیشتر بخوانید » -
سرگذشت اسرای کربلا
فهرست مطالب مسیر حرکت کاروان اسرای کربلااسرای کربلا در قصر ابن زیادخطبه خوانی حضرت زینب در کوفهمسیر حرکت کاروان اسرای کربلا پس…
بیشتر بخوانید » -
تاثیرات نهضت امام حسین (علیه السلام)
نهضت امام حسین تاثیراتی در سقوط امویان ، قیام های پس از آن و بر جامعه شیعه ایجاد کرد که…
بیشتر بخوانید » -
هدف امام حسین از قیام کربلا چه بود؟
پرسش بنیادین درباره قیام کربلا این است که اساسا حكمت شهادت امام حسین (علیه السلام) چه بوده است؟ اگر قیام…
بیشتر بخوانید » -
شیعیان کوفه در واقعه کربلا
شیعیان کوفه در واقعه کربلا و وقتی امام حسین محاصره شد چه می کردند؟ این پرسشی است که تاکنون درباره…
بیشتر بخوانید » -
آیا امام حسین(ع)از شهادتش با خبر بود؟
یکی از مهم ترین سوالاتی که ذهن هر کسی که امام حسین (علیه السلام) را می شناسد را درگیر کرده…
بیشتر بخوانید »