سرگذشت اسرای کربلا
مسیر حرکت کاروان اسرای کربلا
پس از پایان درگیری ها و کشته شدن امام حسین و تمامی اصحاب و یاران ایشان ، اسرای کربلا را از منطقه نبرد، بر شتر سوار کردند و مستقیم به کوفه آوردند و آنگاه به دستور ابن زیاد در کوچه های مختلف شهر کوفه گرداندند.
اسرای کربلا در قصر ابن زیاد
پس از گرداندن اسرای کربلا در شهر کوفه آن ها را به قصر ابن زیاد بردند.وقتی امام سجاد (علیه السلام) گریه مردم کوفه را مشاهده کرد، فرمود: اگر اینان برای ما گریه می کنند، پس چه کسی با ما جنگید؟؟ ابن زیاد از علی بن الحسین(علیه السلام) پرسید: نامت چیست؟ فرمود: علی ابن زیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟
فرمود: برادری داشتم که نامش علی بود و از من بزرگتر؛ مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. امام پاسخ داد: خداوند وقت مرگ، روح آنان را می ستاند، وما كان لنفس أن تموت الا باذن الله
ابن زیاد دستور داد على بن الحسين (علیه السلام) را به قتل رسانند که زینب (علیها السلام)فریاد زد: بس است آنچه از خون ما ریختی! تو را به خدا سوگند میدهم اگر بنای کشتن او را داری، اول مرا بکش!
در این وقت ابن زیاد از کشتن امام سجاد (علیه السلام) منصرف گشت. ابن زیاد با زینب (علیها السلام) نیز گفتگویی داشت. به گزارش ابومخنف، زینب (علیها السلام) با کم ارزش ترین لباس آمده بود؛ در حالی که کنیزانی در اطرافش بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسی بدو پاسخی نداد.
سرانجام یکی از کنیزان گفت: این زینب دختر على (علیه السلام) است. ابن زیاد گفت: سپاس خدای را که شما را رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل کرد! زینب (علیها السلام) پاسخ داد: الحمد لله الذي اکرمنا بمحمد (صلی الله علیه و آله) و طهرنا تطهيرا.
خطبه خوانی حضرت زینب در کوفه
حکایت خطبه خوانی حضرت زینب (علیها السلام) در کوفه را ابن اعثم به تفصیل آورده که به نظر می رسد منبع اصلی این خطبه، کتاب وی باشد. او با ستایش از سخن گفتن حضرت زینب (علیها السلام) و اینکه گویی علی سخن می گوید، سخنان وی را خطاب به مردم کوفه آورده است.
زینب ابتدا مردم را ساکت کرد و آنگاه پس از ستایش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او، مردم کوفه را به خیانت و غدر و نقض عهد و پیمان شکنی متهم کرد و آنان را به غضب الهی وعده داد؛ چرا که آنها جگر پیامبر را دریدند و خون پسر رسول الله (صلی الله علیه و آله) را ریختند و حرمتش را شکستند. در پایان نیز فرمود: ان ربک لبالمرصاد.
همچنین خطبه امام سجاد (علیه السلام) در مسجد دمشق در حضور یزید به اختصار در فتوح آمده است؛ چنان که برخی از منابع دیگر نیز آن را آورده اند. وقتی خطیب مسجد دمشق بر بالای منبر از علی بن ابی طالب و حسین بن علی (علیه السلام) بدگویی کرد و به تفصیل در فضایل معاویه و یزید سخن سرایید، على بن الحسین (علیه السلام) فریاد برآورد و خطاب به او فرمود: «رضایت مخلوق را به خشم خدا خریدار شدی!»سپس از یزید اجازه خواست تا بر منبر رود.
یزید ابتدا طفره رفت، اما اطرافیان خواستند تا اجازه دهد. سپس آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمی که اهل بیت را نمی شناختند، به معرفی خود پرداخت تا اینکه در میانه معرفی، یزید از ترس بروز فتنه به موذن گفت اذان بگوید
بلاذری ضمن اشاره به اینکه سر امام حسین (علیه السلام) مدتی در کوفه در جایی نصب شده بود و حتی در شهر گردانده می شده آورده است: «وقتی سرهای امام حسین (علیه السلام) و اهل بیت و اصحابش را نزد یزید گذاردند، یزید شعری خواند و گفت: ای حسین! اگر من با تو روبه رو می شدم، تو را نمی کشتم!» این نیز روش او برای توجیه این ماجرا و تبرئه خودش بوده است
براساس همین سیاست، یزید کوشید تا به نوعی از بازماندگان امام حسین (علیه السلام) دلجویی کند؛ چنان که ابومخنف می گوید: یزید دستور داد تا اسیران را در خانه ای جای دادند، اما چند روز بعد آنان را به خانه خود آورد. همه اهل حرم يزيد گریستند و سه روز مجلس نوحه و عزا برپا بود! در این مدت، یزید گستاخانه علی بن الحسين (علیه السلام) را سر سفره خود حاضر می کرد. در یکی از این ملاقاتها حضرت درخواست کرد تا به مدینه بازگردد. یزید نیز دستور داد تا همراه با نگاهبانانی به مدینه فرستاده شوند
زمانی که خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) و خویشان و یارانش در مدینه پیچید، فرياد زنان بنی هاشم به آسمان رفت، عمرو بن سعید، حاكم اموی شهر خندید و با خواندن بیتی که از تلافی و انتقام حکایت داشت، گفت: این نوحه در برابر نوحه ای است که برای عثمان برپا شد! برای امویان، ماجرای کربلا انتقام داستان عثمان بود؛ داستانی که با اهل بیت و به ویژه امام على (علیه السلام) هیچ گونه ارتباطی نداشت، اما با دروغ مسئولیت آن را بر دوش امام علی (علیه السلام) نهادند تا امور سیاسی آنان بگذرد.