امام حسن
شخصیت امام حسن(عليه السلام)
امام حسن(علیه السلام) در شب یا روز نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت به دنیا آمد، گرچه در پاره ای نقلها سال دوم گزارش شده که درست می نماید. از سویی هیچ گونه اختلافی در ماه تولد و روز آن گزارش نشده است. شهادت آن حضرت نیز در برخی نقل ها، در ماه صفر دانسته شده، بی آنکه روز آن مشخص شود. یعقوبی ربیع الاول سال ۴۹ را زمان شهادت دانسته و سن امام حسن را ۴۷ سال گزارش کرده است.
جایگاه امام حسن(علیه السلام)
با وجود آثار فراوانی که درباره فضایل آن بزرگوار نگارش شده، متاسفانه درباره رخدادهای زندگی ایشان کمتر تلاش درخوری صورت پذیرفته، بلکه بیشتر – همانند بسیاری از مقاطع دیگر حوادث آن ادوار بی هیچ پژوهش جدی و ارزیابی دقیق و استوار، بر روی هم انباشته شده است. اما به هر روی درباره فضایل امام حسن(علیه السلام) روایات فراوانی از محدثان و عالمان شیعه و سنی نقل شده است.
بسیاری از این فضائل بیانگر آن است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله)به ایشان و برادرش حسین(علیه السلام) علاقه ی زیادی داشته و آشکارا نیز محبت خویش را نسبت به آنان ابراز می کرده است؛ مثلا با پایین آمدن از منبر و بوسیدن آنها و باز بالا رفتن بر منبر (نیز تاکید بر اشاعه آن)، یا با بیان اینکه شاهدان، این ابراز علاقه را به غایبان برسانند و یا با بیان جملاتی از این دست: «من او را دوست میدارم و کسی هم که او را دوست بدارد، دوست میدارم.»
حضور امام حسن(علیه السلام) در مباهله و قرار گرفتن او در میان اصحاب کسا، با فضایلی که درباره آنان نقل شده، نشان دهنده اعتباری است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله)برای ایشان قائل بود. جالب اینکه امام حسن(علیه السلام) در بیعت رضوان نیز حضور داشت و پیامبر (صلی الله علیه و آله) با او نیز بیعت کرد. در روایتی از رسول خدا آمده است: اگر عقل در مردی مجسم می شد، همانا حسن بود.
بعدها این منزلت، در برانگیختن مردم کوفه در جریان شورش ناکثین (به حمایت از امام علی علیه السلام) مؤثر افتاد. این تأثیر در عمق تاریخ نیز باقی ماند؛ چنان که مسلمانان همواره بر پایه همین احادیث، فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را فرزندان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) میشمردند و با وجود انکار بنی امیه و سپس بنی عباس، همچنان بر آن تاکید می ورزیدند.
دیدگاههای مختلف درباره امام حسن
حامیان معاویه و برخی دیگر، در گوشه و کنار می کوشیدند تا جایگاه امام حسن را تخریب کنند. این تلاش ها – که با انتشار برخی از اظهارنظرها و شایعات درباره امام همراه بود- سبب شد تا بعدها نیز در برخی از منابع، تصویری متناقض از امام ارائه شود. در این بخش پاره ای از این اتهامات و شایعات را از نظر می گذرانیم:

1-«امام حسن(علیه السلام) دارای تمایلات عثمانی است» این اتهام تا جایی شایع گردید که گفتند او پدر خویش را به شرکت در قتل عثمان متهم کرد. این در حالی بود که جز بنی امیه و عثمانی مذهبان که امام علی(علیه السلام) را به شرکت در این امر متهم نمودند – و از این کار هدف سیاسی داشتند – کسی امام را متهم نمی کرد.
۲. «امام حسن در جنگ های داخلی با پدرش مخالف است.» امام حسن (علیه السلام) نماینده پدرش برای بسیج مردم کوفه و آوردن آنان به صحنه جنگ بود. وی با سخنرانی خود در مسجد کوفه توانست حدود ده هزار نفر را به کارزار جمل بکشاند. در کشاکش جنگ صفین، عبیدالله فرزند عمر که از ترس قصاص امام علی(علیه السلام) نزد معاویه گریخته بود (به دلیل قتل هرمزان و زن و فرزند ابولولو)، مذبوحانه کوشید تا امام حسن(علیه السلام) را برضد پدر بشوراند.
امام حسن خواسته او را با تندی رد کرد. پس از آن بود که معاویه گفت: او فرزند پدرش است. همچنین امام حسن(علیه السلام) در صفین مردم را بر ضد سپاه قاسطین برمی انگیخت. آن حضرت در یکی از سخنانش فرمود: در جنگ با دشمنتان معاویه متحد شوید و سستی نکنید؛ چرا که سستی رگ قلب را قطع می کند.
امام حسن در آغاز خلافت خود ضمن نامه ای به معاویه، حقانیت اهل بیت و مظلومیت آنان را پس از رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) یاد آور شد. همه اینها گواه آن است که امام حسن هماره یاور پدر بوده است.
٣. امویان و بیشتر عباسیان برای بی اعتبار کردن فرزندان انقلابی امام حسن، این گونه وانمود می کردند که امام حسن در برابر پدر و برادرش ایستاد؛ گویی آن دو نفر جنگ طلب و آن حضرت صلح طلب بوده است! این شایعه تا حدی است که به دروغ از قول امام حسن(علیه السلام) چنین نقل شد: من حاضر نیستم بر سر حکومت با معاویه بجنگم!؟
همچنین برای نشان دادن تمایلات جنگ طلبانه امام علی(علیه السلام) به دروغ گفته شد که به هنگام تولد امام حسن(علیه السلام) پدرش برآن بود تا اسم وی را «حرب» بگذارد. حتی در روایتی جعلی از قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله) این چنین گفتند: حسن از من است و حسین از علی(علیه السلام)! این در حالی بود که پیامبر درباره امام حسین(علیه السلام) می فرمود: حسین منّی و انا من حسین.
در همین باره، از قول ابوبکر نیز گفته اند که وقتی وی حسن بن علی(علیه السلام) را دید، گفت: بأبي! شبيه بالنبي ليس شبيهاً بعلي. البته موارد یادشده را محدثان و مورخان متأخر به عنوان فضیلت نقل کرده اند؛ در حالی که بسیاری از آنها در قرن دوم ساخته شده است.
۴. «امام حسن فردی بی بهره از تدبیر و سیاست و از سویی دیگر دنیا طلب و دائما در حال تزویج و طلاق بوده است.» آنها حتی چنین عنوان کردند که امام حسن تنها با پذیرفتن چند تعهد مالی از سوی معاویه، حاضر شد از حکومت کناره گیرد. به بیانی او تنها به دنبال تصاحب خراج دارابگرد، اهواز و یا اموال موجود در بیت المال کوفه بوده است.
۵. «امام حسن در امر خلافت برای خود حقی قائل نبوده و به همین دلیل به سادگی آن را به معاویه تسلیم کرده است»؛ در حالی که امام حسن بارها تاکید نمود: «خلافت حق اوست و تنها از روی اجبار آن را به معاویه وامی نهد.» موضع قاطع امام حسن (علیه السلام) در جنگ با معاویه، همچون موضع على (علیه السلام) است. این رویه امام حسن ادامه یافت، تا اینکه به شهادت آن حضرت انجامید.
شدت مخالفت امام حسن با خاندان امویان به اندازه ای بود که مروان به هنگام دفن امام حسن اجازه نداد او را در کنار رسول خدا دفن کنند. او گفت: چگونه عثمان در خارج از بقیع دفن شود، اما حسن بن على (علیه السلام) در کنار قبر پیامبر دفن گردد. همه این موارد بیانگر موضع قاطع امام حسن (علیه السلام) در ضدیت با تفکر عثمانی است. اما همان گونه که گذشت، آنها به سبب داستان صلح و برای مشروع نشان دادن حکومت معاویه، به تحریف موضع امام حسن پرداخته اند.
ویژگی های مذهبی و سیاسی مردم کوفه
در آن روز، جامعه اسلامی به سه بخش جغرافیایی با سه گونه موضع سیاسی مذهبی تقسیم شده بود: حجاز که زادگاه اسلام بود و به دلیل موقعیت ضعیف اقتصادی و سیاسی و نیروی انسانی، تنها از حیث مذهبی مورد توجه بود؛ شام که از زمان فتح زیر سلطه امویان و گرایش اشرافی قریش بود و رهبری آن دست کم دو دهه در اختیار معاویه قرار داشت و در آخر نیز عراق که با پایتختی کوفه، نمادی از شرق اسلامی بود.
عراق از سرزمین های اصیل اسلامی بود که قرنها بر جهان اسلام حکمرانی داشت و رخدادهای مهم و پرشماری را در سینه خود جای داد. در آغاز، عراق با دو شهر بصره و کوفه به عنوان «عراقین» پدید آمد که البته بعدها با پیدایی بغداد نقش مهم تری در جهان اسلام یافت. سالهایی که از آن سخن می گوییم، یکصد سال پیش از تاسیس بغداد است. این زمان، شهر کوفه و بصره مهم ترین شهرهای عراق بودند که با جمعیت بسیار خود، در توسعه فتوحات تأثیری بسزا داشتند.
مشکل مهم، نزاع کوفه و بصره بود. در آغاز خلافت امام على(علیه السلام) بصره درگیر جنگ جمل شد و تا مدتها پس از آن، شهری عثمانی مذهب بود، گرچه بعدها به دلیل نفوذ معتزله، تا حدودی تعدیل شد و در قرون بعد رفته رفته به تشیع امامی گروید. در برابر، شهر کوفه از همان آغاز یکی از مراکز شیعه شناخته می شد.
این شهرت در تمام دوران حکومت بنی امیه ادامه داشت و بعدها نیز مردم آن دیار بر باور شیعی خود پابرجا ماندند و از همین روی عباسیان مقر خلافت خود را به آنجا، بلکه در بغداد مستقر کردند. با این همه، شهر کوفه در مواقع مختلف از یک سو مورد ملامت و از دیگر سو مورد تمجید بوده است، از این رو درباره مردم این شهر قضاوتهای گوناگونی شده است. چگونگی این مسئله را در چند نکته می توان کاوید:
1-مردم این شهر در دوره های مختلف مواضع متفاوتی داشته اند: یکجا موضع آنها در جهت دفاع از اهل بیت بوده و شجاعانه نیز جناح علوی را تقویت کرده اند؛ چنان که در جریان جمل با همکاری همین مردم بود که امام توانست ناکثین را شکست دهد، اما درست در اواخر خلافت امام علی(علیه السلام) در یاری آن حضرت سستی کردند و بدین سان حق را زمین گیر نمودند.
بعدها با اینکه در میان آنان شیعیان بسیاری بودند، متاسفانه توده مردم از یاری حسن بن على(علیه السلام) کوتاهی کرده، او را تنها گذاردند. همین اتفاق در محرم سال ۶۱ نیز تکرار گردید. در واقع بدین گونه بود که رفته رفته ذهنیت نامطلوبی از کوفیان در تاریخ برجای ماند. با این حال گروه زیادی از کوفیان شیعی به نام توابین از کردار زشت خویش توبه کردند و سپس شوریدند، اما بیشترشان به شهادت رسیدند.
همکاری شماری از توده های کوفی با مختار بن ابی عبید برای انتقام از قاتلان امام حسین(علیه السلام)، نشانه دیگری از شیعی بودنِ آنهاست. در برابر، کوتاهی آنان در همراهی زید بن علی در سال ۱۲۲ نیز نشانی از بی وفایی آنان نسبت به علویان به شمار می رود.
٢. دلیل دیگر این قضاوت های متناقض، وجود گروههای سیاسی و مذهبی مختلف در این شهر است؛ بدین بیان که برخی هوادار اهل بیت بودند و گروهی افکار خارجی داشتند و پاره ای دیگر نیز با عنوان اشراف، کم وبیش با بنی امیه یا آل زبیر هم داستان بودند. این تعدد گروهها و گرایش ها سبب شد تا عده ای قاتل پسر پیامبر(صلّی الله علیه و آله) دارد و گروهی نیز در نقطه مقابل، فدایی اهل بیت باشند..
٣. ترکیب قبایلی شهر نیز بر این تغییر موضع سريع تأثیر نهاد. حساسیت های قبیله ای نیز آنها را گرفتار روحیه ای تندخویانه کرده بود؛ آن گونه که به سرعت رنگ به رنگ می شدند و تصمیم های متعارض می گرفتند. این تصمیم ها بیشتر در جهت منافع قبیله ای آنها بود که این خود، نا انسجامی کوفیان را در پی داشت؛ چیزی که بنی امیه بارها از آن بهره گرفتند.
شناخت وضعیت مردم عراق در آستانه امامت حسن بن علی(علیه السلام) در شناخت این مقطع تاریخی اهمیت بسیار دارد؛ آن سان که اگر این مردم به خوبی شناخته شوند، تحولات بعدی عراق را بهتر می توان دریافت، شیخ مفید در تحلیلی درباره اصحاب امام حسن(علیه السلام) مردم را به چند دسته بخش بندی می کند؛
- شیعیان امام علی(علیه السلام)؛
- خوارج که در صدد مبارزه با معاویه بودند و چون امام حسن (علیه السلام) بر آن شد تا با شامیان بجنگد، پیرامونش گرد آمدند؛
- طمع کارانی که به دنبال غنایم بودند؛
- عوام مردم که نمی دانستند چه کنند؛
- آنان که به انگیزه عصبیت قبیلگی و بدون توجه به دین، تنها تابع رؤسای خود بودند.
در این میان، گروه سوم تعدادشان بیش از همه بود. عراق منطقه ای بود که مرکز فتوحات شرق به شمار می آمد و در تمامی نبردها غنایم زیادی نصیب آن می گردید. اما از روزی که امام علی(علیه السلام) بدین منطقه آمد، آنان درگیر جنگ های داخلی شدند و به همین دلیل خود را طلبکار آل على میدانستند.
درباره دیگر ویژگی های مردم عراق می توان این موارد را نیز افزود:
این مردم در طی سال های فتح ایران به شدت مغرور گشتند؛ آن گونه که در دوره خلیفه اول و دوم وقتی عزل حاکمی را می خواستند، حتی عمر را به راحتی وادار می کردند تا حاکم مورد نظر را خلع کند. از این رو، کسانی که اهل حیله و نیرنگ نبودند، مغلوب به نظر می آمدند؛
همچون عمار بن یاسر به عنوان انسانی پاک و سعد بن ابی وقاص به عنوان فردی غیر سیاسی که نتوانستند در کوفه دوام آورند. اما مغیره بن شعبه که فردی سیاسی اما نامتدین بود، توانست تا مدت ها بر کوفه حکم براند، کوفی ها در دوره عثمان نیز در سرنگونی خلافت او نقش مهمی داشتند و این نیز روحیه آنان را شورشی تر کرد. به همین دلیل در جمل نیز از امام علی(علیه السلام) حمایت کردند.

زمانی که امام على(علیه السلام) از مدینه به این شهر هجرت کرد، کوفه توسعه یافت و نقش آن در جهان اسلام چند برابر شد، پشتوانه اخلاقی و علمی و نیز سابقه فداکاری های امام علی(علیه السلام) در طول حیات اسلام سبب شد تا مردم به حمایت از او برخیزند.
وجود یاران نزدیک امام و افزوده شدن اصحاب پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به سپاه او، قداست امام را فزونی بخشید و موجب گردید تا مدتها کوفیان نتوانند بر او چيره شوند، اما پس از آنکه کوفیان در صفین درگیر مسئله حکمیت شدند، برای مقابله با امام علی(علیه السلام) بهانه ای دینی یافتند و پس از سرکوبی خوارج به بهانه خستگی، خود را کنار کشیدند؛ تا جایی که امام فرمود: او به عنوان یک والی از ناحیه مردم، ستم دیده و فرمانبردار آنان شده است
۲. روحیه کوفیان جز با سرکوب و شدت عمل تعدیل نمی یافت. از این روی، امام با پیدایش وضعیت جدید در مردم، اعلام کرد که اصلاح مردم جز با اجبار و استبداد ممکن نیست، اما او نیز کسی نبود که خواهان چنین شیوه ای باشد. امام در سخن بسیار شیرینی، این روحیه مردم را چنین وصف کرد:
ای مردم کوفه! من شما را با مواعظ قرآن مورد سرزنش قرار دادم، اما سودی نبخشید؛ با چوبدستی شما را تأدیب کردم، اما مستقیم نشدید؟ به وسیله شلاق برای اجرای حدود الهی شما را مورد ضرب قرار دادم، باز هم رعایت نکردید. تنها چیزی که می تواند شما را اصلاح کند، شمشیر است، اما من برای اصلاح شما خود را به فساد نمی اندازم.
“مردم عراق، تنها با شمشیر رام می شدند و این حقیقتی است که تاریخ آن را تایید می کنند؛ چراکه عراق، تنها زمانی آرام گرفت که افرادی چون زیاد، پسرش عبيدالله و یا حجاج بر آن حکومت کردند، مختار چندی با سیاست، منطقه را اداره کرد، اما او نیز از آن رو که نمی خواست مستبدانه رفتار کند، نتوانست کوفه را یکپارچه سازد، چه رسد به عراق.
تعابیر امام على (علیه السلام) درباره روحیات این مردم، بسیار گویاست. در یک مورد، امام آنان را به شتران بی سرپرستی مانند می کند که هرگاه از یک سو گرد هم آیند، از سوی دیگر پراکنده می شوند. این روحیه طبیعتا نمی توانست یک والی و زمامدار آرام و اصلاح طلب و پایبند به راههای منطقی و انسانی را برتابد؛
از این روست که امام على (علیه السلام) در روزهای پایانی، هرچه به این مردم اصرار می کند تا علیه شام متحد شوند، آنان حتی برای دفاع از عراق حاضر نمی شوند به میدان آیند. در اینجا بود که زبان ملامت امام گشوده شد: ای گروهی که وقتی دستور میدهم، اطاعت نکرده و وقتی دعوت می کنم، اجابت نمی کنید!
.شما را به خدا قسم! آیا دینی نیست که شما را وحدت بخشد؟ آیا حمیتی نیست که شما را به خدا تحریک کند؟ آیا تعجب نیست ، که معاویه، بیابان گردان جاهل را بدون پول فرامی خواند و او را متابعت می کنند و من شما را دعوت می کنم، در حالی که باقیمانده اسلام هستید، اما به هیچ یک از دستورهای رضایت بخش من رضایت نمی دهید و علیه هیچ امر مورد خشم من فراهم نمی آیید؟ تنها چیزی که دوست دارم ملاقات کنم، مرگ است.
مردم کوفه در آستانه بیعت با امام حسن (علیه السلام)
پیشتر گفته شد که مردم حاضر نشدند فرمان امامشان را برای دفاع از عراق بپذیرند و زمانی که برای استراحت از نهروان به خانه هایشان رفتند، به دلیل کشته های زیادشان در صفین و نهروان، دیگر به میدان های نبرد بازنگشتند. بدین سان، روحيه عراقیان به شدت ضعیف شده بود و از سویی با شایعاتی نیز که معاویه – به کمک جاسوسان خود – می پراکند، آنها بیشتر دچار تردید شدند، پیدایش خوارج این تردیدها را فزونی بخشید؛
تا جایی که بسیاری از مردم دیگر نمی توانستند جریانات را به درستی تحلیل کنند. در عین حال عراق از سلطه شام وحشت داشت. این درست است که آنان از امام على (علیه السلام) پیروی نکردند، اما خواستار شهادت او نیز نبودند. به سخن دیگر، آنان نمی خواستند سلطه معاویه را بر عراق بپذیرند و به همین دلیل جز بیعت با فرزند امام على (علیه السلام) گریزی نداشتند.
در آن اوضاع هیچ کس جز امام حسن (علیه السلام) شرایط رهبری عراق را نداشت و اگر او نمی آمد، بدیهی بود که بنی امیه بر عراق حاکم می شدند. در عین حال این خواست عراقیها آن اندازه ریشه نداشت که در عمل بتوانند بر عهد خویش با امام حسن پایدار بمانند؛ چنان که سرانجام نیز ماندن با حکومت بنی امیه را (گرچه با اکراه) پذیرفتند. در مقابل، موضع معاویه در شام قوی تر از پیش بود. مردم شام که تا قبل از حکمیت، معاویه را امیر می خواندند، در این زمان او را «امیرالمومنین» میدانستند.
امامت پس از شهادت امام على (علیه السلام)
از تاثیرات برجای مانده نگرش عثمانی در مذهب سنت، بی توجهی به خلافت شش ماهه امام حسن است که نه آن را از عهد خلفای راشدین (به اصطلاح خود) می شناسند و نه از دوره ملوکی. این در حالی است که باقیمانده مهاجران و انصاری که در کوفه بودند، همراه مردم عراق و نواحی شرق اسلام، تابعیت از وی را به عنوان خلیفه مسلمین گردن نهادند.
در همین دوره، معاویه نیز در شام مدعی خلافت بود، گرچه به گفته خود وی، از میان انصار تنها یک نفر با او همراه بود. بی گمان اصل تجزیه خلافت نه تنها آن زمان پذیرفته شده نبود، بلکه تا آخرین عهد تاریخ خلافت نیز این مطلب که در آن واحد دو خلیفه در جهان اسلام باشند، مقبول نیفتاد.
گفته شد که پس از امام علی (علیه السلام) وضعیت عراق در قیاس با شام بدترین شرایط را داشت. پس از شهادت على (علیه السلام) و نگرانی شدید مردم عراق از تسلط شامیان، امید آن می رفت که آنان به مقاومتی جدی دست زنند. آنان برای این کار می بایست امامی را برمی گزیدند که آنان را در رسیدن به مقصود راهبر باشد.
از این رو، با اینکه در میان مهاجران و انصار و یا حتی قریشیان، کسانی از صحابه در کوفه بودند و حتی عبدالله بن عباس در این زمان حاضر بود، در برگزیدن امام حسن به کوچکترین تردیدی روا نداشتند، بی آنکه از فردی دیگر نامی برند.
شیعیان که تابع امامت خاندان اهل بیت بودند، مسیرشان مشخص بود. آنان به انتخاب امام پسین توسط امام پیشین چشم داشتند. شواهدی وجود دارد که امام على (علیه السلام) فرزند خود را جانشین خویش خوانده است، گرچه منابع سنی از آن شواهد به عنوان ولایتعهدی یاد نکرده اند. به هر روی براساس منابع موجود، امام على (علیه السلام) فرزندش را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است. در روز جمعه ای نیز که امام کسالتی داشت، دستور داد تا امام حسن (علیه السلام) نماز را بخواند.
در منابع فراوانی آمده است که رسول خدا فرمود: الحسن و الحسین امامان، قاما او قعدا بی گمان این حدیث دلیل روشتی است بر اینکه امامت این دو برادر منصوص بوده است.
در این باره از نظر تاریخی نیز گزارش هایی وجود دارد که گواهی است بر امامت امام حسن (علیه السلام) مثلا بر پایه گزارش نصر بن مزاحم، در زمان امام على (علیه السلام) اعور شتی خطاب به امام گفت: خداوند بر رهیابی و شادکامی ات بیفزاید. تو به پرتو نور الهی در نگریستی … تو پیشوایی و اگر کشته شوی، رهبری پس از تو، از آن این دو تن – یعنی حسن و حسین – است. منذر بن جارود نیز در صفین به امام گفت: اگر تو از دنیا رفتی، حسن و حسین امامان خواهند بود.
هيثم بن عدی نیز از قول بسیاری از مشایخ خود نقل کرده که آنان گفتند حسن بن على (علیه السلام) وصی پدرش بود. ابوالاسود دوئلی صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله) که این زمان در بصره بود، به هنگام گرفتن بیعت برای امام حسن گفت: او از سوی پدر به وصایت و امامت رسیده است.
همچنین از سوی مردم نیز به امام گفته شد که تو خلیفه و وصی پدرت هستی و ما مطیع تو هستیم.
البته بیعت قیس بن سعد و عبدالله بن عباس با آن حضرت، در فراهم شدن زمینه برای بیعت مردم عراق با امام حسن تاثیر بسزایی داشت. به دنبال بیعت عراقیان، مردم حجاز نیز با قدری تامل بیعت کردند. مداینی می گوید: ابن عباس پس از شهادت على(علیه السلام) از خانه بیرون آمد و گفت: «از على (علیه السلام) کسی باقی مانده؛ اگر دوست دارید، برای بیعت با او بیرون آیید و اگر کراهت دارید، هیچ کس بر دیگری [ تعهدی ندارد.»
مردم بر درگذشت امام على (علیه السلام) گریستند و برای بیعت با حسن (علیه السلام) اعلام رضایت کردند. امام حسن از خانه بیرون آمد و ضمن خطبه ای آیه تطهیر را درباره اهل بیت خواند و سپس مردم با او بیعت کردند. بعدها امام حسن خطاب به مردم فرمود: شما نه از روی اکراه، بلکه به اختیار با من بیعت کردید.
در نقل اصفهانی آمده است که ابن عباس مردم را به بیعت با او دعوت کرد و آنان گفتند کسی را دوست داشتنی تر و محق تر از او نسبت به خلافت نمی شناسند. سپس با او بیعت کردند. نخستین خطبه امام حسن (علیه السلام) در معرفی خود در خور تامل است: هر کس مرا می شناسد که میشناسد؛ هر کسی نمی شناسد، من حسن فرزند محمد رسول الله هستم؛ من فرزند بشیر و نذیرم؛
من فرزند دعوتگر به سوی خدا، به اذن او و با چراغ روشن هستم؛ من از اهل بیتی هستم که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور و تطهیرشان کرده است؛ کسانی که خداوند دوستی آنان را در کتاب خود واجب کرده؛ [آنجا که خداوند فرمود: بگو بر این رسالت جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم «و هر که کار نیکی کند، به نیکویی اش می افزاییم.»
پس کار نیک همان دوست داشتن ما اهل بیت است. گرایش مذهبی اغلب کوفیان تشیع بود؛ یعنی نپذیرفتن عثمان و تایید دولت امام علی (علیه السلام) و اولاد او.

کوفیان طی پنج سال حکومت امام، تحت تاثیر وی و یارانش علوی شدند و از گرایش عثمانی تنفر یافتند، مخالفت با عثمان و بدنامی وی در این شهر از همان عصر امام على (علیه السلام) تا به اندازه ای بود که جریر بن عبدالله بجلی گفته بود: در شهری که رسما به عثمان دشنام میدهند، نخواهد ماند در مقابل بیعت اهل عراق و حجاز، مردم شام قرار داشتند.
امام حسن (علیه السلام) طی نامه ای به معاویه او را به بیعت با خود فراخواند. امام حسن با اشاره به استدلال قریش در سقیفه، به خویشی با رسول خدا و پذیرفتن این استدلال توسط اعراب، اظهار می دارد: ما نیز همین استدلال را برای قریش آوردیم، اما انصافی که عرب در برخورد با قریش نشان داد، اینان به ما نشان ندادند. آنان جملگی بر ما ستم روا داشتند و با ما به دشمنی برخاستند.
سپس امام حسن می فرماید: ما به سبب ترس از منافقان و احزاب تحمل کردیم، بی آنکه سخنی بگوییم، تا اینکه امروز گرفتار تو شدیم؛ کسی که در دین سابقه ای ندارد و پدرش بدترین دشمن رسول خدا با و کتاب او بوده است.معاویه در واکنش به برخورد امام حسن با جریان سقیفه چنین نوشت: بدین ترتیب تو به صراحت، ابوبکر و عمر و ابوعبیده و حتی صلحای از مهاجران و انصار را متهم نمودی.
اکنون ما فضل و سابقه شما را انکار نمی کنیم. آن روز آنان چنین تشخیص دادند که برای حفظ اسلام آن افراد را برگزینند، نه شما را. امروز نیز اختلاف میان من و تو، همان اختلاف میان ابوبکر و شما، پس از وفات رسول خداست. اگر می دانستم که رعیت داری تو، هواداری ات از امت، سیاست مداری، فراهم آوردن مال و برخوردت با دشمن از من قوی تر است، با تو بیعت می کردم، اما من حکومتی طولانی داشته ام و تجربه بیشتری دارم و از نظر سن نیز از تو بزرگ ترم.
از این رو، سزاوار است که تو حاکمیت مرا بپذیری. اگر چنین کنی، پس از خودم، حکومت را به تو وامی گذارم و از بیت المال عراق مال فراوانی به تو میبخشم و خراج هر کجای عراق را که طلب کنی، در اختیارت می نهم.معاویه با زیرکی می خواست در ذهن مردم، درگیری خود با على(علیه السلام) و فرزندش را به نزاع ابوبکر و على (علیه السلام) مانند کند.
وی خود را خلف ابوبکر و عمر میدانست و از آنان به شدت دفاع می کرد. او در این کار قصد بهره گیری سیاسی داشت و می دانست که مردم آن را می پذیرند. همین معاویه به امام على(علیه السلام) نیز نوشت: تو بر خلفا «بغی» کردی! امام پاسخ داد: اگر چنین کرده، لزومی ندارد از معاویه عذرخواهی کند. البته او بغی نکرده، بلکه از برخی اعمال آنان انتقاد کرده و در این باره از احدی عذرخواهی نخواهد کرد.
در اینجا باید به نکته ای دیگر توجه داشت و آن اینکه اصل سیاسی پذیرفته شده در امر خلافت بیعت اهل زمین بود. در این زمان که حدود سی سال از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گذشته بود، نسل عظیمی از صحابه در فتوحات و نیز در جمل و صفین در گذشته بودند. مدینه نیز از مرکزیت خلافت در آمده بود، در این صورت اصل مذکور که بیعت مهاجران و انصار ساکن مدینه بود، با دو اشکال روبه رو شد. همراه با از بین رفتن این اصل، معاویه اصل ولایت عهدی را جایگزین اصل پیشین کرد.
شرط بیعت با امام حسن
در جریان بیعت با امام، برخی کوفیان که بر جنگ با معاویه اصرار داشتند، بر آن بودند تا در شرایط بیعت، جنگ با معاویه را نیز بگنجانند؛ بدین معنا که ما بر سر جنگ با معاویه بیعت می کنیم. امام حسن (علیه السلام) حاضر به پذیرش این شرط نشد و فرمود که با آنها بیعت می کند، اما به این شرط که با هر کس که جنگید، بجنگند و با هر کس که به مسالمت برخورد کرد، با مسالمت رفتار کنند.این سخن امام حسن چنان که برخی برداشت کرده اند.
به این معنا نبود که امام حسن از آغاز قصد جنگ نداشت؛ زیرا از اقدامات بعدی امام حسن چنین برمی آید که حتی حضرت بر جنگ اصرار داشته است. هدف اصلی وی از نپذیرفتن این شرط، حفظ حوزه اقتدار خود به عنوان امام جامعه بود. به سخنی دیگر، پذیرش شرط آنها بدین مفهوم بود که آنان فرمانده نظامی برگزیده اند، نه امام . به نوشته شیخ مفید، بیعت با امام حسن در روز جمعه، بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت یعنی همان روز شهادت پدر بزرگوارش بوده است.
نخستین اقدامات امام حسن و معاویه
پیش از این به یکی از نامه های امام حسن (علیه السلام) به معاویه و پاسخ وی اشاره کردیم. نامه های رد و بدل شده که متن آنها را اصفهانی نقل کرده نتیجه چندانی نداشت. در واقع امام حسن می دانست معاویه کسی نیست که تسلیم این نامه ها شود. مهم آن بود که این نامه ها به عنوان سند در تاریخ باقی بماند و استدلال های دو طرف را در مورد مشروعیت هر یک نشان دهد.
زان پس معاویه کوشید تا با فرستادن جاسوسانی از اوضاع کوفه و بصره خبر بگیرد، ولی آنها شناسایی شدند و همگی به قتل رسیدند. در این باره امام حسن و نیز عبدالله بن عباس نامه هایی به معاویه نوشتند و ستم او را بر حکومت مرکزی به وی گوشزد کردند، آخرین تهدید امام حسن آن بود که اگر معاویه تسلیم نشود، همراه سپاه مسلمانان به سوی او خواهد رفت: فحاکمتك الى الله حتى يحكم الله بيننا و بینکم و هو خير الحاکمین
پس از آن معاویه ضمن نامه ای به کارگزاران خویش در نواحی مختلف با ابراز خوشحالی از شهادت امام على(علیه السلام) و اینکه دشمن آنان بدون زحمت از میان رفته است، خبر داد که اوضاع کوفه درهم ریخته و میان یاران او اختلاف افتاده است. او به دروغ یا راست افزود: اشراف و رهبران کوفه به من نامه نوشته و برای خود و خاندانشان درخواست امان کرده اند.
وقتی نامه من به شما رسید، همراه سپاهتان به سوی من حرکت کنید؛ چرا که وقت انتقام فرا رسیده است. سپس وی همراه سپاه خود تا پل منبج پیش آمد در این هنگام امام حسن(علیه السلام) حجر بن عدی را در پی مردم و کارگزاران خود فرستاد تا برای جنگ آماده شوند.
در کوفه اجتماعی فراهم آمد و امام حسن در آن میان با تلاوت آیه «واصبروا ان الله مع الصابرین» چنین فرمود: ای مردم! شما جز با صبر بر آنچه از آن کراهت دارید، به آنچه دوست دارید نخواهید رسید. به من خبر رسیده است که معاویه به سوی ما در حرکت است. پس جملگی به سوی نخیله حرکت کنید. هیچ کس سخن نگفت.
ناگاه عدی بن حاتم به سخن درآمد و گفت: «من پسر حاتم هستم، این چه وضعیت زشتی است!؟ آيا دعوت امام و فرزند پیامبرتان را اجابت نمی کنید!؟» پس از آن به امام حسن روی کرد و ضمن اعلام اطاعت از او راهی نخیله شد. به همراه وی نیز شماری از افراد قبیله به رهبری عدی بن حاتم عازم شدند.
يعقوبی چنین نقل می کند که در طی، هزار جنگجو بودند که از فرمان عدی سر نمی پیچیدند. پس از آن، قیس بن سعد، معقل بن قیس و زیاد بن صعصعه سخنانی گفتند و آنگاه بود که سپاهی در حدود دوازده هزار تن در نخیله فراهم آمدند و امام حسن نیز تا دیر عبدالرحمان همراهشان رفت.
به هر روی ناگفته پیداست که روحیه مردم عراق پس از ماجرای حکمیت خدشه دار شده بود. آنان صلح با قاسطین را محتمل می دانستند و آن را پیشتر نیز تجربه کرده بودند. در عین حال وقتی آنان سلطه معاویه را بر عراق احساس می کردند، تنشان به لرزه می افتاد.
در این گیرودار گروهی خود را به غفلت زدند و برخی نیز سخت به تردید افتادند و تنها اندکی به قصد جنگ به امام حسن پیوستند. امام حسن عازم لشکرگاه شد و پسر عم خود مغیره بن نوفل را در کوفه گذاشت تا مردم را برای رفتن به نخيله تشویق کند، حارث همدانی می گوید: کسانی که نیت پیوستن به امام حسن را داشتند، به نخیله رفتند، اما شمار زیادی از رفتن سرباز زدند.
در میان آنان کسانی حضور داشتند که پیش تر وعده همکاری داده بودند. بر پایه همین نقل، امام حسن به کوفه بازگشت تا مردم را برای رفتن به جنگ بسیج کند. این موضع امام حسن برخلاف گفته زهری و دیگران است که امام حسن مایل به جنگ نبوده است. افزون بر این، امام حسن برای تقویت روحیه نیروهای خود حقوق آنان را نیز افزایش داد تا برای رویارویی با شامیان نیز آماده باشند.
تمام سپاهی که با فشار تبلیغات و یا به پیروی از روسای قبیله خود به لشکرگاه نخیله رفته بودند، دوازده هزار نفر بود. با اینکه در بیشتر منابع تاریخی به این رقم تصریح شده، ولی برخی گفته اند که چهل هزار تن به نخيله رفته بودند، اما چنین رقمی نمی تواند درست باشد؛ آن هم بدین دلايل:
- وقتی روایات تاریخی تصریح دارد که در ابتدای فراخوان حتی یک نفر پاسخ مساعد نداده چگونه ممکن است به ناگاه شمار آنان تا به این اندازه افزایش یافته باشد؟
- اگر امام، این تعداد هوادار و طرفدار داشت، لازم نبود برای جمع آوری نیرو به مدائن رود و خود را به خطر افکند.
- بسیاری از مورخانی که خبر اعزام را به دقت دقیق گزارش کرده اند، همان عدد دوازده هزار نفر را نقل نموده اند؛ مانند یعقوبی، ابوالفرج اصفهانی و ابن عساکر.
- به احتمال بسیار منشا این قول، روایتی مجعول درباره شمار کسانی است که هنگام شهادت على (علیه السلام) با او بیعت کرده بودند و قرار بود تا به مقابله سپاه شام بروند. عدد مزبور در آن نقل چهل هزار است. به باور برخی، این روایت سبب شده است تا کسانی گمان کنند این افراد آماده همکاری با حسن بن على (علیه السلام) بوده اند، اگرچه در بیعت این تعداد با امیرالمومنین (علیه السلام) تردید بسیار وجود دارد.
- با وجود سخنان مکرر امام على (علیه السلام) در سرزنش مردم کوفه به دلیل همراه نشدن در جنگ با شام، نمی توان باور کرد که چنین جمعیتی با فرزند او همراهی کرده باشند.
- چنان که پس از این خواهیم گفت، دلیل مهم برپایی صلح، همکاری نکردن مردم بود. امام حسن به دفعات بر این مطلب تصریح نموده و روشن است که با وجود چهل هزار نفر نمی بایست چنین جملاتی از امام حسن(علیه السلام) نقل شده باشد
فرماندهی سپاه امام حسن را عبیدالله بن عباس عهده دار بوده است. زهری (یا کاتب نسخه) به اشتباه، فرمانده سپاه را عبدالله بن عباس دانسته است. کسانی نیز قیس بن سعد را فرمانده دانسته اند. البته پس از فرار عبدالله، قیس فرماندهی سپاه را عهده دار شد. در هر حال گویا در اینکه امام حسن عبیدالله را انتخاب کرده، تردیدی وجود نداشته باشد.
عبيدالله بن عباس فردی از خاندان امام حسن بود، از این رو انتخاب او در آن فضای شک آلود بهترین گزینه به شمار می رفت، افزون بر این، عبیدالله کینه شدیدی نسبت به معاویه داشت؛ زیرا چندی پیش از آن، بسر بن ارطاه – یکی از فرماندهان معاویه – در حمله به حجاز دو فرزندش را در پیش چشمان مادرشان سر برید، در عین حال امام حسن احتیاط را از دست نداد و دو معاون برای عبیدالله برگزید: یکی قیس بن سعد و دیگری سعید بن قيس، امام حسن آنان را به سوی دشمن فرستاد و خود عازم ساباط مدائن شد.
امام حسن به عبیدالله سفارش کرد که با دو معاونش مشورت کند. سپس به وی فرمود به مَسکِن برو و برابر معاویه بایست و همانجا بمان تا او برسد. دینوری دلیل رفتن امام حسن به ساباط را اعزام سپاهی توسط معاویه – به فرماندهی عبدالله بن عامر بن کریز – به سوی انبار می داند که قرار بود از آنجا به سوی مدائن پیشروی کند.

حادثه ای که در آنجا اتفاق افتاد و همه مورخان آن را گزارش کرده اند، حمله یکی از خوارج به امام حسن است. پاره ای از مورخان گفته اند که امام حسن در بیانات خود به گونه ای سخن گفت که بوی صلح می داد و به همین دلیل، خوارج بر بار و بنه او حمله کردند. این سخن با ظاهر وقایع سازگار نیست، چگونه امام حسن که برای جلوگیری از حمله دشمن و یا تهیه نیرو به مدائن آمده، بی دلیل و پیش از آغاز درگیری، سخنانی صلح آمیز بر زبان می آورد؟
در اینجا یعقوبی رویدادی را باز گفته که روشنگر ماجراست: معاویه که هیچ گاه از حیله گری دست برنمیداشت، مغیرہ بن شعبه و عبدالله بن عامر را به ساباط فرستاد تا درباره صلح، با امام حسن سخن بگویند.
وقتی آنها ناامیدانه از نزد امام حسن بیرون آمدند، زیر لب (و برای تحریک خوارج و افراطی ها) به گونه ای که مردم بشنوند، می گفتند:خدا به وسیله فرزند پیامبر خون مردم را حفظ کرد و فتنه را به واسطه او آرام کرد و صلح را برقرار ساخت، یعقوبی می افزاید: با این سخن، سپاه مضطرب شد و مردم در راستگویی آنان تردید نکردند. پس از آن بود که بر امام حسن (علیه السلام) شوریدند و بار و بنه او را غارت کردند.
پس از حمله خوارج به امام، شیعیان آن حضرت را در میان گرفتند و از معرکه دورش کردند. با این حال جراح بن سنان با این فریاد که تو نیز همانند پدرت مشرک شده ای، ضربتی بر ران امام حسن وارد آورد.
شیعیان نیز بر سر جراح ریختند و او را به قتل رساندند. امام حسن نیز به خانه امپر ساباط، سعد بن مسعود ثقفی (عموی مختار) در آمد و برای معالجه در آنجا ماند. از عبارت یعقوبی درباره شورش مدائن برمی آید که این حادثه برخاسته از توطئه معاویه و فرماندهان وی (در راس آنها مغیره بن شعبه) بوده است.
پس از آنکه امام حسن مجروح شد، ضمن خطبه ای به مردم فرمود: ای مردم عراق! اتقوا الله فينا، فانا امراء کم و ضيفانكم، اهل البيت الذين قال الله: انما یرید الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. راوی می گوید: در آن لحظه هر کس در پای سخن امام حسن بود، گریه کرد.
دور شدن امام حسن از سپاه برای گردآوری نیرو و یا آماده کردن مدائن برای جلوگیری از تجاوز غارتگران شام، مشکلات خاصی را در پی آورد. دو سپاه در منطقه مسکن برابر هم قرار گرفتند. معاویه همچون گذشته با استفاده از شیوه های حیله گرایانه درصدد برآمد تا سپاه امام را بفریبد. او به دروغ، عبدالرحمان بن سمره را نزد عبيد الله و سپاهش فرستاد تا بگوید حسن درخواست صلح کرده است، اما مردم او را تکذیب کردند و دشنامش دادند.
پس از آن مخفیانه در پی عبیدالله بن عباس فرستاد و به وی پیغام داد که حسن تقاضای صلح کرده و اگر اکنون به او بپیوندد، یک میلیون درهم بدو خواهد داد. براساس نقل های موجود عبیدالله فریب خورد و شبانه به معاویه پیوست؛ در حالی که مردم برای نماز صبح منتظر آمدن او بودند.
در این هنگام قیس بن سعد با مردم نماز گزارد و پس از آن به بدگویی از عباس (پدر عبیدالله) پرداخت که چگونه در بدر با مشرکان همراهی کرد و به اسارت مسلمانان در آمد. او سپس از عبيدالله شکوه نمود که چگونه در یمن از برابر بُسرِ بن ارطاة گریخت و اجازه داد تا بسر فرزندان او را بکشد.
از برخورد معاویه در پرداخت پول و همچنین از دیگر اخبار چنین برمی آید که معاویه به دروغ مسئله درخواست صلح را از طرف امام حسن مطرح کرده بود. در واقع اگر امام صلح را پذیرفته بود، معنا نداشت که معاویه حاضر شود یک میلیون درهم به عبيدالله بپردازد. بسیاری از مردم عراق مترصد بودند تا تمایل امام حسن به صلح را ببینند که در آن صورت لحظه ای در سپاه نمی ماندند.
با رفتن عبیدالله نزدیک به دو سوم سپاه عراق به معاویه پیوست. بدین ترتیب، تنها چهار هزار نفر در کنار قيس بن سعد باقی ماند. معاویه گمان کرد که با آمدن عبيد الله و این تعداد از سپاه عراق، توش و توانی برای آنان باقی نمانده است، از همین رو بُسرِ بن ارطاة را به سوی باقیمانده لشکر عراق فرستاد، اما سپاه که آماده مقاومت بود، بر آنان یورش برد. بُسرِ بازگشت و دیگر بار حمله برد.
این بار نیز قیس و یارانش آنها را به عقب راندند که براثر درگیری تعدادی نیز کشته شدند. معاویه کوشید تا قیس را نیز فریب دهد، اما قیس گفت که در دینش فریب نخواهد خورد. پس از آن معاویه به تحقیر وی پرداخت و او را یهودی فرزند یهودی خواند، معاویه افزود: ببین چگونه قوم تو پدرت را تنها گذاشت؛
آن گونه که در حوران شام غریبانه مرد، قیس در پاسخ وی، او را وثن بن وثن (= بت فرزند بت) خواند و بدو نوشت: از ابتدا با اکراه اسلام را پذیرفتی و جز ایجاد تفرقه در آن کاری نکردی و با رغبت از آن خارج شدی. تو همیشه با خدا و رسول جنگیده ای و جزیی از احزاب مشرکین بوده ای.ابوالفرج اصفهانی پس از نقل این ماجراها، به هیئتی اشاره می کند که معاویه برای صحبت با امام حسن (علیه السلام) به ساباط فرستاد.
این امر گویای آن است که اقدام معاویه در برخورد با عبيدالله تنها برای فریب وی بوده است، معاویه با داشتن جاسوسان فراوان خبر مجروح شدن امام حسن را زودتر از سپاه عراق شنیده بود. وی پس از شنیدن این خبر، پیامی به قیس فرستاد که اصرار تو بیهوده است و اصحاب حسن بر او اختلاف کرده و او در ساباط مجروح شده است.این امر سبب شد تا قیس درنگ کنند و منتظر رسیدن خبر قطعی از امام حسن شود.
اشراف عراق که وضع را بدین شکل دیدند و پیروزی معاویه را محتمل دانستند، گروه گروه به معاویه پیوستند و یا پیام بیعت میدادند. بلاذری می گوید: بزرگان عراق نزد معاویه می آمدند و با او بیعت می کردند. اولین نفر، خالد بن معمر بود. او گفت: بیعت او به معنای بیعت تمامی افراد قبیله ربيعه است. بعدها شاعری خطاب به معاویه گفت: به خالد بن معمر اکرام کن؛ چه اگر او نبود، تو به امارت نمی رسیدی۔
کوفیان گمان می کردند کار تمام شده است. در میدان جنگ نیز چنین شایع شد که امام حسن درخواست صلح کرده است. در ساباط نیز خبر رفتن عبيدالله و بخش اعظم سپاه به امام حسن رسید و حتی به دروغ گفته شد که قیس بن سعد صلح کرده است. از میان مورخان، تنها کسی که به دقت متوجه این شایعات چند جانبه شده، یعقوبی است.
متاسفانه گروهی از مورخان، همین شایعات را به عنوان اخبار تاریخی نگاشته اند، مثلا ابن سعد، حیله گری مغیرہ بن شعبه را – که منجر به شورش گروهی از مردم در ساباط شد – به عنوان خبر تاریخی این چنین ضبط کرده که همانجا، هرچه معاویه تعهد کرده بود، امام حسن پذیرفت.
به نوشته ابن اعثم، زمانی که قیس خبر رفتن شمار زیادی از سپاه عراق را به امام حسن نوشت، حضرت بزرگان اصحاب خود را فراهم آورد و فرمود: ای مردم عراق! من با شما جماعت چه کنم؟ قیس بن سعد نوشته است که اشراف و بزرگان شما نزد معاویه رفته اند. به خدا سوگند این از شما عجیب نیست!
شما پدرم را در صفین بر پذیرش حکمیت اجبار کردید و زمانی که آن را پذیرفت، بر او اعتراض نمودید، وقتی برای بار دوم شما را به جنگ با معاویه خواند، سستی کردید، تا آنکه کرامت الهی [= شهادت[ نصیب او شد. پس از آن بدون اکراه با من بیعت کردید و من نیز بیعت شما را پذیرفتم و در این راه گام نهادم. خداوند آگاه است که قصد من چه بوده است. اما ببینید شما چه کرده اید! ای مردم عراق! همین رفتارها برای من کافی است؛ مرا در دینم فریب مدهيد!
توضیحات امام حسن نشان میدهد که امام کوچکترین تردیدی در جنگ نداشت، اما رفتار ناشایست مردم – که بخشی از آن ناشی از حیله گری معاویه و انتشار شایعات بود . چنان فضا را بر آن حضرت تنگ نمود که يقين کرد اقدام به نبرد، تنها یک نتیجه خواهد داشت و آن هم شکست بدون نتیجه است؛ یعنی جنگی بی حاصل که هیچ عاقلی بدان روی نمی کند.
سخنان امام حسن (علیه السلام)
یکی از جنبه های آگاهی بخشی اهل بیت، صدور كلمات حکمت آمیز است که به ویژه در فرهنگ ادبی عرب جایگاهی در خور دارد. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمود: ان الله اجرى على السن اهل بیتی مصابيح الحكمه، نیز در جایی دیگر فرمود: هیچ بنده ای در دنیا زهد نورزید، جز آنکه خداوند حکمت را در قلب او ثابت گرداند و در امر دنیا او را بصير گردانید.
در این میان، امام حسن (علیه السلام) نیز دارای سخنان حکیمانه ای است که در اینجا بجاست به نمونه ای اشاره کنیم:
ای فرزند آدم! از حرامهای الهی خود را پاک نگهدار، عابد خواهی بود. به آنچه خدا تقسیم کرده، راضی باش، بی نیاز خواهی بود. با اطرافیانت خوب رفتار کن، مسلمان خواهی بود. با مردم همان گونه رفتار کن که دوست داری باتو رفتار کنند، عادل خواهی بود. در برابر شما، اقوامی بودند که اموالی گرد آوردند، بناهایی ساختند، آرزوهای طولانی داشتند، اما آنچه فراهم آوردند، بی فایده ماند ]و[ کارهایشان فریب و بی پایه شد و سکونتگاه هایشان مقبره گردید.
ای فرزند آدم! از روزی که از مادر زاده شدی، یکسره در نابودی عمرت تلاش می کنی از آنچه در اختیار توست، توشه ای برای آنچه پیش روی توست، فراهم ساز. مومن زاد و توشه بر می دارد ]و[کافر به عیش می پردازد. آن حضرت بعد از این موعظت آیه دوم سوره بقره را می خواند که توشه بر گیرید؛ ]چرا[ که بهترین توشه تقواست.
نمونه ای دیگر:
وقتی دیدی که کسی متعرض آبروی مردم می شود، تلاش کن تا تو را نشناسد، آنچه طاقت انجامش را نداری، بر خود تکلیف مکن و متعرض آنچه بدان نمی رسی، نشو و آنچه را توانایی بر آن نداری، وعده مده و جز به مقدار آنچه بهره میبری، خرج مکن و جز به مقدار داشته هایت، برداشت مطلب و جز در آنچه طاعت الهی را به جای می آوری، خشنود مباش و جز در آنچه خود را شایسته آن می دانی، وارد مشو؛
چراکه تکلیف مالايطاق سفاهت است و تلاش برای آنچه دست نایافتنی است، زحمت است و وعده ای که بدان عمل نکنی فضاحت است و خرج کردن در آنچه فایده ندارد، عصبانیت و خشم است، همچنان که انتظار برداشتی افزون بر داشت هم سخافت و بی عقلی است؛ چندان که نشستن در جایگاهی که شایستگی و استحقاقش نیست، مشرف شدن بر هلاکت و نابودی است.
از امام حسن (علیه السلام) نقل شده که فرمود: «شوخی کردن، هیبت انسان را از میان می برد».
و در کلامی دیگر حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود: «در مجازات گناه عجله نکن و میان آن دو زمانی را برای عذرخواهی باقی گذار».
ویژگی های امام حسن (علیه السلام)
امام حسن(علیه السلام) براساس نقل های موجود در زهد و عبادت ممتاز بود. حضرت بیست بار با پای پیاده به زیارت خانه خدا رفت. ایشان می فرمود: من شرم دارم که خداوند را ملاقات کنم، در حالی که پیاده به خانه او نرفته باشم.
بذل و بخشش در راه خدا، از دیگر ویژگی های اخلاقی آن امام است که به کرات در منابع گزارش شده است. برای مثال، زمانی که اسماعيل بن يسار همراه عبدالله بن انس برای گرفتن پول نزد معاویه می روند و چیزی به دست نمی آورند.
اسماعیل در شعری خطاب به دوستش ابن انس می گوید: به جان تو سوگند ای فرزند انس که ما به سوی حسن (علیه السلام) نرفته و به زیارت حسین (علیه السلام) نشتافته بودیم! مقصود او این بود که اگر زیارت این دو برادر میرفتیم، با دست پر باز می گشتیم.
در روایت دیگری آمده است که امام در طول زندگی خود، سه بار و هر بار نیمی از تمامی دارایی خود را در راه خدا بخشید. ابوهارون نامی گوید: در سفر حج به مدینه رفتیم و برآن شدیم تا فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ملاقات کنیم، نزد آن بزرگوار رفتیم و از سفر خود گفتیم. وقتی بازگشتیم، برای هر کدام از ما چهارصد دینار فرستاد.
نزد آن حضرت بازگشتیم و گفتیم که وضع مالی مان خوب است. حضرت فرمود: لاتردوا على معروفی. درباره بذل و بخشش امام روایات دیگری نیز در دست است، برای نمونه، مردی نیازمند از امام حسن درخواست کمک کرد و امام صد دینار به او داد. پس از آن نزد برادرش حسین آمد و وی نود و نه دینار بدو داد؛ چرا که نمی خواست با برادرش برابری کند.
امام در سال هایی که پس از صلح در مدینه بود، پیوسته با شیعیان کوفه که برای حج به حجاز می آمدند، دیدار داشت. مردی از شامیان گوید: روزی در مدینه شخصی را دیدم با چهره ای آرام و بسیار نیکو و لباسی آراسته و سوار بر اسب، درباره او پرسیدم. گفتند: حسن بن على بن ابی طالب (علیه السلام) است.
خشمی سوزان سر تا پای وجودم را فراگرفت و بر علی بن ابی طالب (علیه السلام) حسد بردم که چگونه او چنین پسری دارد. نزد او رفتم و پرسیدم: آیا تو فرزند علی هستی؟ وقتی تایید کرد، او را به باد ناسزا گرفتم.
پس از آنکه به ناسزاگویی پایان دادم، از من پرسید: آیا غریب هستی؟ گفتم: آری، فرمود: با من بیا! اگر مسکن نداری، به تو مسکن میدهم؛ اگر پول نداری، به تو کمک می کنم و اگر نیازمندی، بی نیازت سازم. من از او جدا شدم، در حالی که در روی زمین محبوب تر از او نزد من کسی نبود.
امام حسن (علیه السلام) که با مساکین غذا می خورد، وقتی معاویه به مدینه آمد، حتی به دیدن او نرفت. در نقلی آمده است که معاویه برای حج به حجاز آمد و وارد مدينه شد، اما امام حسن (علیه السلام) در مجلس او حاضر نگشت، به هنگام رفتن، حسن را دید و گفت: من پسر هند هستم. هر مقدار پولی که به مردمان مدینه دادم، به تو میدهم.
حضرت فرمود: من نیز پسر فاطمه هستم و آن را به تو باز می گردانم.
شهادت امام حسن (علیه السلام)
براساس نقل های متقن تاریخی، معاویه با ترتیب دادن توطئه ای امام را به دست همسرش جعده، دختر اشعث بن قیس به شهادت رساند. آن حضرت چهل روز پس از مسمومیت بیمار بود، تا آنکه به شهادت رسید. شهادت امام در یک روایت در ربیع الاول سال ۴۹، و در نقلی دیگر نیز سال ۵۰ دانسته شده که روایت سال ۴۹ درست تر می نماید.
در منابع کهن آمده است که تعهد شده بود تا در برابر خوراندن سم به امام حسن ، مبلغ یکصد هزار درهم به جعده داده شود. آن حضرت فرمود: بارها به من سم خورانده شد، اما هیچ یک مانند این بار نبود که پاره های جگرم از گلویم بیرون آید. بعدها مردی از قریش او را به زنی گرفت و از وی پسری آورد.

بچه های کوچه به آن پسر می گفتند: ای فرزند سم خوراننده به شوهرها! (=يا ابن مسممة الازواج). وقتی معاویه خبر درگذشت امام حسن (علیه السلام) را شنید، در کاخ خضرا بلند تکبیر گفت. خواهرش فاخته علت تکبیرش را پرسید. معاویه گفت: به خاطر مرگ حسن، فاخته گفت: آیا برای مرگ فرزند فاطمه تکبیر میگویی؟ معاویه گفت: والله از روی شماتت به مرگ او تکبیر نگفتم، بلکه این به خاطر راحت شدن دلم بود و اینکه خلافت تماما متعلق به من شد.
پس از شهادت امام، براساس وصیت آن حضرت می خواستند او را در کنار قبر رسول خدا و دفن کنند، اما عایشه به بهانه اینکه خانه از آن من است، مانع از این کار شد. مروان نیز که آن زمان حاکم مدینه بود، اعلام کرد که اجازه چنین کاری را نخواهد داد. وی به طور مسلح همراه شماری دیگر از امویان حاضر شد و گفت:
همان گونه که با عثمان چنان کردید، امروز اجازه نخواهیم داد چنین کنید. امام حسن (علیه السلام) سفارش کرده بود که اگر مشکلی پیش آمد، آن حضرت را در کنار مادرشان در بقیع دفن کنند. ابوسعید خدری و ابوهریره به مروان گفتند: آیا از دفن حسن در کنار جدش ممانعت می کنی، در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را سید جوانان بهشت نامید؟
مروان به تمسخر به آنها گفت: اگر امثال شما حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله) را روایت نمی کردند، تاکنون ضایع شده بود. پس از شهادت امام، بنی هاشم کسانی را به نقاط مختلف مدینه و اطراف فرستادند تا انصار را باخبر کنند. گفته شده که هیچ کس در خانه خود نماند. زنان بنی هاشم، یک ماه برای امام مجلس عزا برپا داشتند.
طبری به نقل از امام باقر(علیه السلام) آورده است که مردم مدینه هفت روز به مناسبت درگذشت فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله) در ماتم نشستند و بازار را بستند. خبر شهادت امام در بصره نیز شیعیان آن شهر را به عزا نشاند. پس از وفات امام حسن (علیه السلام) شیعیان کوفه، نامه تسلیتی به امام حسین (علیه السلام) نوشتند.
برخی از تعابیر در این نامه، نشان دهنده شکل گیری شیعه و حتی کاربرد کلمه شیعه به عنوان یک اصطلاح در حوالی پنجاه هجری است.
آنان در این نامه از امام حسن (علیه السلام) به علم الهدی و نور البلاد یاد کردند و همچنین کسی که به او برای اقامه دین و اعاده سیره صالحان امیدوارند. آنها اظهار امیدواری کردند که خداوند حق امام حسین (علیه السلام) را بدو باز گرداند. این نامه یکی از اسناد تاریخی مهم برای اثبات شکل گیری شیعه اعتقادی و امامتی در کوفه به شمار می رود.
-
صلح امام حسن با معاویه
فهرست مطالب صلح امام حسن با معاویهعلت اصلی صلح امام حسن با معاویه چه بود؟متن صلح نامه امام حسن به…
بیشتر بخوانید » -